خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

That shit

خب هرکی جای من بود الان انقد آروم نیفتاده بود رو تخت. می خوام بگم امروز بدترین روز زندگیم بود. ولی از تیر 92 که اومدیم این خونه تا همین الان، امروز بدترین روز زندگیم بود. می خوام بگم که اونقد ضربه کاری بوده که حتی نمی تونم گریه کنم. حتی نمی تونم بهش فکر کنم. حتی نمی تونم... هیچی نمی تونم. فقط می تونم درموردش حرف نزنم. حتی نمی خوام عروسکمو بغل کنم یا هرچی. هیچی نمی خوام. نمی دونم متوجه می شین یا نه. انگار یه چاقو تو قلبمه و من فقط اینجا افتادم که آروم بمیرم. مردم. اون بچه کوچولوی شاد مرد. من بیست و شش سالمه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد