خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

مردن

نمی گم تاحالا نخواستم بمیرم، ولی شدیدا میل به زندگی دارم. منظورم اینه که درسته تاحالا تو موقعیتی بودم که بخوام بمیرم، اما میل به زندگی در من بسیار زیاده. و حتی بخاطر چیزای کوچیک حاضرم نمیرم. مثل پوشیدن پیراهن آبی، بستنی، کوکو سبزی با ماست، و خیلی چیزای دیگه. . . و حالا فکر کنید یکی از دوستای خیلی قدیمی من دقیقا برعکس منه. دوست داره بمیره. به خودکشی فکر میکنه. به اینکه چجوری بمیره تا مرگش موندگار بشه. دوست داره بمیره. . .تو هر شرایطی حرف از مرگ می زنه. تحویل سال، تولد، دور همی. . . اکثر پیاماش در مورد مرگه. . . حتی وقتی داریم قهقهه می زنیم اون حرف مرگو می زنه. . .

تاحالا شده که وسط خنده با این حرفاش بغض بیاد تو گلوم. شده یهو از صبح حالم گرفته بشه و دیگه نتونم کارامو انجام بدم. اون حتی اگه خودشو نکشه، با این حرفاش تاحالا هزار بار منو تو شرایطی گذاشته که انگار خودکشی کرده. چه شبایی که خواب خودکشیش رو ندیدم. چه لحظه هایی که با فکر خودکشیش تنم نلرزیده. . . 

یه تصمیم گرفتم. . . اما نمی دونم خوبه یا بد

دریل حسود

خانم دریل که قرار بود پزشکی بخونه یهو منصرف شد و گفت نهههه خیلی سخته بیخیال. بعد مادر شوهرش که فهمید اومد بالا گفت زنیکه خجالت نمی کشی دیگه سر کار نمی ری و پولای پسر منم اینجوری هدر دادی؟ خانم دریل هم چون خیلی ریلکسه فقط نگاش کرد و بعد هم احتمالا رفت رنگ ناخنشو عوض کرد و میوه خورد. سپس چند روز بعد رفت دنبال کار اما هر جا که می رفت اونا زنگ می زدن به اون آزمایشگاهی که دریل قبلا کار می کرد و می پرسیدن این چجور آدمیه؟ اون آزمایشگاهه می گفت خیلی بد اخلاقه و در نتیجه همه به دریل جواب رد دادن. بعد دریل تصمیم گرفت بوتیک بزنه! (خدایااااا کیل می خب) ولی مامانش گفت اگه بخوای اینکارو کنی مادر شوهرت دیگه حتما می کشدت و می گه پول پسر منو فلان و اینا پس بشین مثه ادم زندگی کن. دریل هم همیشه اول همه حرفا اینو می گه " من از زندگیم راضی ام ولی.." . برا همین به مامانش گفت من از زندگیم راضی ام ولی تو خونه حوصله م سر می ره. بعد مامان دریل به مامان من همه اینارو گفت و مامان من گفت خب بهش بگو بچه بیاره (یعنی به دنیا بیاره) ولی خب مامانم پیشنهاد خوبی نداد. یعنی چی که دوای درد زن و شوهرارو بچه می دونن. من اصلا با بچه دار شدن مخالف نیستما. اتفاقا به نظر من آدم باید چهار پنج تا بچه داشته باشه که خونه حسابی شلوغ شه و ادم سر درد بگیره ولی نه واسه هرکیییی. 

بعدش حالا دریل خانوم همش از خودش عکس میگیره میذاره گوشه تلگرامش. اونم چه عکسایی. یه لنز خریده رنگ چشمای من(حسوووووود) بعد هی عکس میگیره. آخه عزیز من... دوست من... گل من ن ن ن . . . این رنگ اصلا بهت نمیاد. بی ریخت تر می شی. بعدشم! رنگ  چشمای من با توجه به رنگ لباس و نور محیط (عین آفتاب پرست) تغییر می کنه. تو که نباید بری لنز تمام طیف رنگی چشمای منو بخری( اوکی می دونم اینجارو زیاد از خودم تعریف کردم)

بعد مامان دریل بهش فحش داد و مامان من گفت اوا  باورم نمی شه اینجوری به دخترت فحش می دی. من تاحالا به ثنا از این حرفا نزدم. مامان دریل گفت آخه ثنا خوبه. ثنا رو با دریل مقایسه نکن( ببینید به کجا رسیده که از من تعریف می کنه. . . یادش رفته وقتی هفت سالم بود جلوی چشم من دست دریلو گرفت برد تو خونه و گفت با ثنا بازی نکن، خونواده ی درست و حسابی نداره. . . باباش فلانه. . . ادب ندارن و از این حرفا)

چندشا. ایششششششش.

zootopia

یه سری از انیمیشنا خیلی خوبه و برای اینکه کسیو راضی کنم که حتما دانلود کنه ببینه بهش می گم "این انیمیشینو اگه وقتی تموم شد دوباره از اول ندیدی بیا تف کن تو صورت من" یعنی با این حرف طرف دیگه شک نمی کنه و سریع می ره دانلود می کنه. ولی واقعا انیمیشنای خوبو می گما.

حالا یه انیمیشن هست که اگه ندیدین باید دانلود کنید. اگه دو بار ندیدینش بیاین تف کنین تو بلاگفا 


توی بلاگ اسکای هر کاری کردم نشد لینک بذارم اما تو بلاگفا هست. اینجا فقط ادرس سایت رو می ذارم. برید تو سایت minitoons.ir انیمیشن zootopia رو دانلود کنید.

آشغال نریزید

من از اینکه آدما تو خیابون آشغال بریزن متنفرم. یعنی واقعا ناراحت می شم. برا همین تصمیم گرفته بودم که از این به بعد اگه دیدم کسی آشغال ریخت، اول به قیافه ش نگاه کنم و اگه بهش نمیومد که اهل دعوا باشه بهش بگم که آشغالو برداره :))  امروز با مامان و خاله م بیرون بودم که دیدم یه پسره (شاید دو سه سالی از من کوچیکتر) پوست پفک رو انداخت زمین، با اینکه سطل آشغال یه کم اونورتر بود و نشست تو ماشینش و اماده شد که بره. منم رفتم جلوش و با انگشت سبابه، به پوست پفک اشاره کردم و گفتم می شه برش داری؟ اون پسره هم یه جورایی جا خورده بود گفت چشم و بعد اونقد خم شد که سرش حتی خورد به فرمون ماشین. در رو باز کرد خم شد پوست پفک رو برداشت و انداخت تو سطل آشغال.

بعدش فکر می کنین حالم خوب شد؟ عذاب وجدان گرفتم! دلم براش سوخت :|

شیشه

دیروز مینا ساعت 8.30اومد جلو آموزشگاه دنبالم. بوسم کرد و بعدش گفت بریم شیرموز بخوریم ولی چون می ترسیدم که بعد از شیرموز حالم بد شه گفتم آیس پک بخوریم. مینا گفت بمیری ایشالا باشه آیس پک بخوریم. ولی موقع آیس پک خوردن یهو یادم اومد که تو آیس پکم موزه و ممکنه حالم بد شه. بعدش رفتیم بلوار و م/و/ج شکن و اینا. تند تند راه می رفتیم و برام مهم نبود که انگشت کوچیکه ی  پام تو کفشم درد گرفته. دوست داشتم فقط راه بریم و مینا حرف بزنه. من با مقنعه و عین تیچرا بودم. مینا ولی خوشتیپ بود. بعد اومدیم خونه. من گشنه م نبود و به مینا گفتم گشنته؟ که گفت اره. منم کلی غر زدم که چرا گشنشه و بعدش کوکو خوردیم. آهنگ گوش دادیم و مینا از خاطراتش تعریف می کرد و وسط حرفاش می گفت بیا تهران پیشم. و گفت پایه ای بریم کیش؟ ولی جواب من فقط "نه" بود. نه اینکه  نخوام. نه.. بعدا راجع به این موضوع می نویسم که چرا می گم نه.

رو به روی راه پله ی آپارتمان ما شیشه هست و این شیشه ها تقسیم بندی شدن. یعنی وقتی مینا داشت می رفت اگر به شیشه ها نگاه می کردم هشت تا مینا می دیدم که می ره. هشت تا مینا که تو دست هر کدومشون یه کتاب دزیره بود. کتابشو پس دادم اخه الان دیگه خودم دزیره دارم. شاید امروز شروع کنم.

بعد گریه کردم. چون تصویر هشت تایی مینا به نظرم گریه دار میومد. بعدش خوابیدم.