خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هزیون

یک عدد ثنای سرما خورده می نویسه براتون.

توی کلاس دیدم تنم واقعا درد می کنه و ترسیدم شب بدتر بشم، به مامانم اس ام اس دادم گفتم بیاد دنبالم و بریم دکتر.

خانم دکتر دفترچه م رو باز کرد و گفت متولد هفتادی؟؟اصلا بهت نمیاد! چقد بیبی فیسی!

اینو که گفت کلا حالم خوب شد و تبم اومد پایین. ولی نامرد دو تا امپول بهم داد و کلی قرص. نگران نشینا. آمپولاش اصلا درد نداشت. الانم تو همون جای همیشگیم (وسط هال) دراز کشیدم و دارم هایده می خونم:

دل دیوونه ای دل ای بی نشونه ای دل

ندونستی زمونه نامهربونه ای دل

به به

ناز نفست


ثنای عجیب غریب

وقتی به غذا خوردن فکر می کنم حالم بد میشه. درسته که نسبت به قبل اشتهام بیشتر شده و وزن اضافه کردم اما همچنان غذا خوردن برام کار چندش آوریه. نمی تونم کامل توصیف کنم که دقیقا چه حسی بهم دست می ده وقتی بهش فکر می کنم.

اونقدر به نظرم چندش آوره که حتی نمی تونم به ظرف خالی بعد از غذا خوردن نگاه کنم.یعنی وقتی ظرفارو بعد از ناهار میذاریم تو ظرفشویی اگه از اونطرف رد بشم حتما حالت تهوع بهم دست می ده. سطل آشغال آشپزخونه رو که دیگه نگم!حتی اگه خالی باشه هم .... اه 

باید یه فکری برا این قضیه بکنم.

کباب و شیرموز

چند شب پیشا بعد اموزشگاه با همکارا رفتیم کباب خورون! هوا خیلی سرد بود و کبابیه هم پره پر بود. بالاخره مرده دو تا میز برامون پیدا کرد گذاشت کنار هم. بهمون گفت چرا انقد زیادین :)) خیلی خوش گذشت و کلی هم عکس گرفتیم. 

برای تعطیلات بین دو ترم که از اواسط آذر شروع میشه کلی برنامه ریزی کردم. بخش اعظمی از برنامه شامل شیرموز میشه. 

بریل

محمد( دانش اموزم) امروز یه لوح برام اورد تا بتونم براش داستان بنویسم. دیگه یاد گرفتم با خط بریل بنویسم. فقط یه کم اروم اینکارو انجام می دم.

فعلا می خوام چند تا داستان یه صفحه ای از کتابsteps to understanding رو براش بنویسم و در کنار اون کتاب شازده کوچولو رو بنویسم. 

امروز برام کلی شکلات اورد. بهش گفتم اخه چرا شرمندم کردی و شکلات خریدی؟ گفت چون تو خوشگل و نازنازی هستی. وقتی داشت می رفت گفت اگه داستانای الکی هم بنویسی خوشم میاد. ولی من میخوام داستانای خوب براش بنویسم.

بهم گفت انیمیشنmr peabody رو براش بنویسم! نمی دونم چطور اینکارو کنم. فکر کنم اسمش رو از همکلاسی هاش شنیده و می خواد خودشم بدونه... باید یه دور دیگه این انیمیشنو ببینم تا یه جورایی بهتر بنویسم.

فردا جمعه ست! خیلی خوبه که جمعه ست!

فکر کنم گلوم یه کمی درد می کنه. 

لحاف دوست داشتنی

همیشه از شب بدم می اومده. دوست دارم زودتر صبح شه و همه چی به حالت عادی خودش برگرده. دیشب اولین باری بود که دلم نمی خواست شب تموم شه. آرامش خوبی توی لحاف بود و می شد چند روز همونجا خوابید.

راستی پست هایی مثه پست قبل رو که می ذارم ربطی به حال خودم نداره. و اصلا راجع به خودم و زمان حال و اتفاقات روزمره نیست. یهو یه چیزی میاد توی فکرم و دوست دارم اینجا بنویسم.همین.

از نصایح ثنا(ع)

به مجازی بودن راضی نشید. دوست مجازی کسی نباشید. مسخره ترین حالت ممکن همین مجازی بودنه. و از اون مهم تر: طوری نباشید که بقیه فقط وقتی ناراحتن بیان سراغتون و درد دل کنن. کسی که شادیاشو با بقیه تقسیم میکنه، تو غمش هم بهتره با همونا باشه. اونقد ادم بی لیاقت تو این دنیا هست که تو یه چشم بهم زدن همه خوبیاتونو فراموش می کنه.... اونقد ادم دور از جون شما عوضی هست که شما خوبیاتونو برا خودتون نگه دارید بهتره... 

خوبی برا رو کاغذه... 

باشه؟ آفرین

Imagination

از بازی "تصور کردن" لذت می برم. مثلا تو تابستون زیر آفتاب میشینم یا دراز می کشم، عینک آفتابی می زنم و آب پرتقال می خورم و تصور می کنم کنار دریام(دریا خیلی بهمون نزدیکه ولی انجام این کارا غیر ممکنه.) 

تو زمستون هم وقتی تو ماشینم و از خیابونایی که آب گرفته می رم تصور می کنم توی یه قایق گنده ام و زیر آب پر از دلفینه :)))))))

شما پیشنهادی برای تصور کردن ندارین؟

دریل دکتر می شود!

یکی از غروب های تابستون که داشتم با مامانم و مامان دریل می رفتم کنار دریا، توی راه یه ماشین شاسی بلند دیدیم و مامان دریل فوری گفت ایشالا شوهر ثنا از این ماشینا بخره! در صورتی که من مجردم! چرا اون مرتیکه بخره؟ اصن کی هست؟چرا نمیگه ثنا از این ماشینا بخره؟ البته من اصلا ماشین دوست ندارم. خب بگذریم...

چند روز پیشا که از سر کار اومده بودم مامان دریل هم اینجا بود و تا منو دید قیافه ش رو یه جور ناراحتی  کرد گفت الهی بمیرم می ری سر کار؟ من که کلی تعجب کرده بودم و به خودم میگفتم تو که می دونی میرم سر کار، مثه هر شب حمله بردم به اشپزخونه تا ببینم شام چی داریم. مامان دریل ادامه داد : راستی ثنا خبر داری دریل دیگه نمی خواد بره سر کار؟ اخه شوهرش میگه دیگه ما این هفتصد هشتصد تومنو میخوایم چیکار که تو میری این همه زحمت می کشی و حرف می خوری.دریل هم تصمیم گرفته درس بخونه پزشکی قبول شه.


.

.

وا   خب چرا میخندین؟ :))))))) خب راحت میره تو این دانشگاه پولیا دیگه. الانم کلی کلاس خصوصی میره. مثلا کلاس ریاضی ساعتی 50تومن!

.

.


همونطور که شلوارمو درمیاوردم مامان دریل ازم می پرسید ثنا جان به نظرت دریل کار درستی می کنه؟نظر تو چیه؟

من هم که نه سرپیاز بودم و نه ته ش، پیژامه آبیه رو از تو کشو درآوردم و گفتم نمی دونم خب هر کی یه نظری داره.

اون شب بعد از نصب اینستاگرام برای مامان دریل و دعاهای اون برای همسر آیندم، تشریف برد خونه.تا دیشب که از سر کار اومدم و دیدم بازم نشسته ور دل مامان و  با غصه به من نگاه میکنه. اخی ثنا جان خسته نباشی..نچ نچ چقد این بچه ها زحمت می کشن.شوهر دریل که دیگه خرجشو میده لازم نیس دریل بره سر کار. وظیفه شوهره که خرج بکشه.دریل که دیگه مجرد نیس. متاهله.

دومین قاشق شام رو که گذاشتم تو دهنم دریل به مامانش زنگ زد! بعدم گفت گوشیو بده به ثنا! سر دومین قاشق!! 

دریل: سلااام ثنا چیکار  می کنی؟

من: شام می خورم

دریل: ثنا من اصن این زبانو نمی فهمم! تو کله م نمیره.

من: بگو آآآآ تا زبونتو ببینم!

دریل: آآآآ

من: اوه اوه داغونه.

بعد از کمی راهنمایی و چرت و پرت و اینکه باید بیام پیشت کلاس...

دریل: ثنا یادته بچه بودیم بهم چیا می گفتیم؟

من: فحش؟

دریل:نه یه بار رو ایوون خونه ما نشسته بودیم...

من: هولت دادم؟

دریل: نه می گفتیم که ما باید به جاهای خیلیی بالایی برسیم! می خواستیم دکتر شیم !

من: آها **میگفتیم.

دریل: خب من الان میخوام به اون حرفا جامه عمل بپوشونم. ثنا تو هم بخون! به خدا تو می تونی.

این مکالمه مسخره به طور مسخره ای تموم شد. مامان دریل هم رفت خونه منم با ماگ جدیدم چای خوردم!

تمام.

.

حوصله نداشتم دیگه ادامه بدم :))

محمد

پنج شنبه هفته ی پیش اولین باری بود که محمد (همون دانش اموز نابینام)  اومد خونمون و من داشتم از استرس می مردم. می ترسیدم یهو از دهنم بپره و بگم " به این صفحه نگاه کن" ! خودش خیلی راحت و صمیمی برخورد کرد و خواهرشم اومده بود که پیشمون باشه. اولش از اینکه من می تونستم ببینم و اون نه، عذاب وجدان داشتم. وقتی رنگ طوسی رو گفت قلبم تیر کشید.به نیمرخش نگاه میکردم.یه دماغ کوچولو.چشمای قهوه ای روشن. پوست سفید.محمد خیلی باهوشه و کافیه یک چیزی رو بشنوه تا برای همیشه یادش بمونه. کلمه های جدید رو با لوح مخصوصش می نویسه. صدای تق تق نوشتنش رو دوس دارم.اول خیلی میترسیدم که ازم خوشش نیاد اما بار دوم اخر کلاس بوسم کرد و بهم گفت تو خیلی معلم خوبی هستی! توی چشماش نگاه کردم و گفتم تو هم بهترین دانش اموزی هستی که تاحالا داشتم.

اون فقط اسم بازی ها رو بلده(مثهclash of clans) و خودش هم می گه من که نمی تونم بازی کنم. کتاب مخصوص خودش رو نداره و بخاطر عدم امکانات مجبوره کنار بچه های عادی دیگه درس بخونه. تو مسابقه های مدرسه بهش هیچ مسئولیتی نمی دن و بعضی از همکلاسیاش اذیتش می کنن. اما محمد همچنان مغرور ترین فرد کلاسه و از همه با هوش تره. میخواد وکیل بشه. و گفته همتونو(حتی منو) می برم تهران :)) موقع خداحافظی بهم میگه به امید دیدار تا پنج شنبه بعدی.

راستش دلم میخواد از اون لوح ها بخرم و براش کتاب بنویسم... اخه باید یه سرگرمی داشته باشه! 

inactive

حرف واسه نوشتن دارما ولی حوصله نوشتن ندارم. هوا بارونی و سرده. پری توی بغلم نشسته و هی میگه انیمیشن ببینیم ولی من محلش نمی ذارم. دو تا کتاب خوب رو شروع کردم که دو روزه بهشون دست نزدم. کلا هیچی دیگه. من گاهی وقتا عاشق این کارم. یعنی عاشق اینکه هیچ فعالیتی نکنم. امروز جلسه ست. باید از ساعت 1.30 برم 

هیس

اگه برمیگشتم به چند سال پیش، دقیقا مثه امشب رفتار می کردم. حماقت طرف رو با سکوت جواب می دادم. من به خاطر چند سال پیش خیلی پشیمونم اما مطمئنم چند سال دیگه وقتی به امشب فکر کنم از خودم خوشم میاد

Islands

خب اگر انیمیشن پست قبل رو دیدید و به همون نتیجه ای رسیدید که من رسیدم: حتما که جزیره ها نباید اونطوری باشن تا ادم خوشحال باشه!

می تونید خودتون توش دخل و تصرف کرده و به دلخواه تغییر بدین. مثلا من جای جزیره ی هاکی، جزیره ی انگلیسی و فرانسه گذاشتم. جای جزیره دوستی، کلی کتاب و جزیره خونوادم هم شامل مامانم و خودم و یکی از دوستام میشه. 

به همین راحتی.

inside out

قبل از اینکه این انیمیشن بیاد تعریفش رو زیاد شنیده بودم. دیروز دیدمش. واقعا هم انیمیشن خوبی بود. فقط فکر نکنم همه اخرش خوشحال بشن. چون استثنا قائل نمی شد و یه قالب خاصی رو نشون می داد که شاید همه تو اون شرایط نباشن. به هر حال از دستش ندین.

یعنی واسه اسپانیا گریه کردم؟

جدیدا یه سری مسائل که قبلا برام اهمیت نداشت، طوری ناراحتم میکنه که یهو بلند بلند گریه می کنم! مثلا وقتی امروز مامان گفت دختر فلانی رفته اسپانیا زندگی کنه، اول دو سه ثانیه زل زدم به مامان و اونم داشت با تعجب نگام میکرد.بعد با صدای بلند گریه می کردم و همزمان حاضر می شدم که برم اموزشگاه. نمی دونم چرا گریه م گرفت؟ دلم اسپانیا می خواست؟ به خاطر اموزشگاه گریه می کردم؟ چون نمی خواستم با دختر خالم اینا باشیم؟ چون مداد چشمم داره تموم میشه؟  چون امروز درس نخوندم؟ چون می دونم قبول نمی شم؟ چون شامپوم تموم شد؟ چون می دونم همیشه همه چی همینه و هرکی میگه همه چی بهتر میشه داره ** میگه؟ اصلا شاید بخاطر اسپانیا گریه می کردم. اره شاید فقط همین بوده. که البته چیز کم اهمیتی هم نیست. اون لاک پشته بودا.تو جوب.مرده بود.یادتون میاد.اون حتما خود من بودم.دقیقا خودم.یه ماشیم از روم رد شده بود و لاکم شکسته بود.و مرده بودم.

خب بعد تو راه اموزشگاه هم گریه کردم و وقتی همکارم تو راه منو دید و فهمید گریه کردم ، اونقد با شعور بود که حرفی نزد. 


ناگزیر

پیشاپیش باید بگم که نمی تونم پرانتز و ویرگول و از اینجور چیزا بذارم چون شیفتام خرابن. و حوصله هم ندارم از کیبورد خود ویندوز استفاده کنم.

تو پستی قبلی گفتم رفتیم سالگرد ازدواج. منظورم سالگرد ازدواج دختر خاله م بود. بعد از ماه ها خاله بزرگم رو دیدم. به زور نگام می کرد بس که طفلی ازم متنفره. اخه یکی از سرگرمیاش اینه که با داییم راجع به من حرف بزنه. پسر دختر خاله - چند ترم پیش تیچرش بودم - هم همش شیطونی می کرد و سوت می زد  و بقیه هی می گفتن وااای سرمون رفت. باید داخل پرانتز این رو هم اضافه کنم که دختر خالم همونیه که پارسال ابان ماه رفته بودم مغازه فتوکپیش کار کنم و ...نمی دونم ماجراش یادتون هست یا نه.

بعد پسر خالم اومد و گفت بریم خونمو بهتون نشون بدم.-پسر خالم یه پسر 34 ساله مجرده که به خاطر پدرش همه چی داره و تاحالا سرکار نرفته ولی بیمه هم هست- خونه ش یه خونه قدیمی بود که دوباره درست کرده بودنش. خیلی خوشگل بود. همه چیز نو و تمیز بود و خونه هم بسیار بزرگ و دلباز بود. دختر خاله و پسر خاله م هم اصرار داشتن که وان حموم رو ببینیم. و هی می گفتن ببینید چه حموم بزرگیه. پسر دختر خاله م هم سوت می زد و مغز همه رو داغون می کرد.

برگشتیم خونه دختر خاله م و توی راه هم هی به به و چه چه که چه خونه قشنگی بود. دختر خالم گفت به این خونه می گین خوب پس اگه خونه منو ببینید چی می گید - منظورش اون خونه ای هست که شوهر خاله م براش خریده اما فعلا خودش توش زندگی می کنه- شام خوردیم و من و پسر دختر خاله م هم همه نوع بازی که فکرشو کنید کردیم - 11 سالشه- بعد با شوهرش خاله کوچیکه رو رسوندن خونه و به منو مامان گفتن بیاین یه کم تو شهر دور دور کنیم بعد بریم خونه. اول رفتیم د.هکده. من عاشق خونه های اونجام. شبیه تو فیلماست و اصلا باورتون نمی شه که این خونه ها شخصیه چون هر کدومش اندازه یه قصره و خب همشون هم خیلی گرونن. بعد دختر خاله م گفت حالا که انقد از خونه داداشم تعریف کردین بریم خونه منم ببینید تا بفهمید خونه من چقد خوشگل تره. واقعا هم خوشگل تر و بزرگتر بود و در حموم رو باز کرد و گفت ببینید جکوزی داره. و پسر دختر خاله م هم زد به دستم گفت جکوزی رو دیدی یا نه و بعد به سقف اشاره کرد و گفت لامپای قرمزو ببین عاشقشم. دختر خاله م گفت اتاق خوابارو ببینین چه بزرگن. سه در چهار هستن و شوهرش از دور گفت نه خانوم سه در چهار چیه. چهار در چهارن. ملافه ها رو از روی مبل برداشت و گفت مبلارو ببینید. جنسشون خیلی خوبه. و من هی داشتم فکر میکردم که دختر خاله م می تونه فروشنده خوبی بشه چون مثه بنگاهیا حرف می زد و بعد که داشتیم بر می گشتیم پسر دختر خاله م دوباره زد به من گفت سانتافه رو ببین. غوله. دیدی یا نه. و بعد تو راه خونه دختر خاله م همش قربون صدقه شوهرش می رفت می گفت شوهر من همه چیییی بلده. من می خواستم به دختر خالم بگم که اصلا لازم نبود این همه زحمت بکشه تا مثلا برامون کلاس بذاره.همون خونه خودش که اول رفتیم و شام خوردیم دختر خالم رو به صدر جدول برده بود و تلاشای بعدی بیهوده بود.

مامان بسیار مایله که تاسوعا با دختر خالم اینا باشیم. خب من همینجا به کسایی که عاشق پسر خاله م شدن هم بگم که ادم مناسبی برای ازدواج نیست. نمی خوام پشت سرش حرف بزنم و فراموشش کنین

.

.

من اصلا حوصله دختر خالم اینارو نداشتم و فقط بخاطر اینکه مامان خوشحال باشه رفتم. چون دختر خالم همش به من تیکه میندازه و نمی دونم چه اصراری داره که شخصیت من و له و لورده کنه.

اگرم تاسوعا با اونا بریم فقط بخاطر مامانه. و باز هم به من خوش نمی گذره.

منم این روزا هی فکر می کنم چون مامان همه زندگیشو پای من ریخت منم دارم کل جوونیم رو همه جوره به پاش می ریزم از هر لحاظ که حتی نمی خوام بنویسمشون. کاش نمی ریخت.

من عاشق مامانمم. باشه 

بعد از باشه باید علامت سوال باشه.