خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

:*

شما فکر کن می خوای عوض شی، خوب شی، آروم شی، می گه نه! همونی رو می خواد که از اول بودین. حتی اگه رو مخ باشین. دخالت کنید(زندگیمونه خب) و یا هر چیز دیگه ای.
اون انقد از همون روز اول عاشق خودتون شده که هیچ ورژن دیگه ای رو نمی خواد!
زود بفهمه خودتون نیستین. زود بفهمه یه مرگیتون هست. بعد خودش همه چیو درست کنه. براش مهمه برا همین وقت میذاره. صحبت میکنه. آروم آروم میگه خودت باش. خودم شدم. اون خودمی که تویی. همه سلولام خودمن.

اونجا که یکی داره خفه میشه و بهش اکسیژن وصل میکنن. اون لحظه ی رسیدن به اکسیژن.

بارون بارونه

تو این وقت از سال که دمای هوا توی شهرای جنوبی به 50 درجه و حتی بیشتر رسیده، من اینجا موش آب کشیده میام خونه چون هوا بارونیه! عین اینه که از صبح از آشپزخونه بوی قرمه سبزی بیاد، ولی ببینید ناهار آلو مسما دارید! نمی خوره تو ذوقتون؟! آخه بارون؟ الان؟ من باید تو این روزا یخ بزنم ؟

علاقه م به پیانو روز به روز بیشتر می شه. از اول مهر ماه تا الان به صورت مداوم تمرین کردم. واقعا دوسش دارم. می خوام واقعا به هدفم برسم. این دیگه چیزی نیست که بگم نشد و نتونستم و اینا.
این اگه نشه، یعنی خودم نخواستم.
ولی می شه. چون می خوام. از ته دل. با همه ی وجود.

امکانات خارجیا

توی گوگل اگه به انگلیسی بنویسین می خوام بمیرم، یه شماره تلفن میاد بالاشم نوشته که مشاور جلوگیری از خودکشی و ایناست. البته فکر نکنم از ایران بشه زنگ زد.

حالا فارسی بنویسین می خوام بمیرم. . . 

یهو می بینین کلی آدم دیگه مثه شما می خوان بمیرن.

حالا خارجیا زنگ می زنن به اون شماره چی میگن؟ 

+ می خوام بمیرم.

- نزدیک پریودته؟

+ [گوشی را قطع کرده و یک مشت قرص برنج را با دلستر می خورد]


-----------------

یا شایدم اینجوری

+ می خوام بمیرم

- چرا؟ اعلام موقعیت کن. کجایی. داری چیکار میکنی.

+ من الان تو تخت خوابمم و می خوام بمیرم.

- لطفا بهم بگو چی توی دستته. آروم باش.

+ گوشی دستمه دیگه

- عزیزم توی دست دیگه ت چیه؟

+ منظورت چیه؟

- ای بابا. چجوری می خوای خودتو بکشی؟ چاقو؟  تیغ؟ قرص؟ 

+ نه آقاااا! ما یه جور دیگه می میریم.

-چجوری؟

+ مرگ و زندگیمون دست یکی دیگست.

- درسته عزیزم. مرگ و زندگی آدما دست خداست.

+منظورم این نبود. مرگ و زندگی ما به دو تا استیکر و پیامه.

- لطفا بیشتر توضیح بده.

+ اگه الان پا شه و بگه دیگه دوسمون نداره ما می میریم.

- این که مرگه. زندگیت چطور تو دستشه؟

+ زندگیم خودشه.

- بهش گفتی؟

+ ما هر روز به هم می گیم.

- چرا فکر می کنی اگه بیدار شه بهت می گه خدافظ و بعدش تو می میری؟ منظورم اینه که چرا باید همچین کاری کنه؟

+ روم حساسه. روش حساسم. من می تونم حساسیتشو تحمل کنم و باهاش کنار بیام. اما نمی دونم اون ایندفعه می خواد با حساسیت من چیکار کنه 

- خب پس بیا فعلا قطع کن. منتظر بمون تا بیدار شه. اگه قرار بود بمیری دوباره زنگ بزن. [گوشی را قطع می کند]

+ اما اونموقع اصلا زنده نیستم[ گوشی را به حیاط پرت می کند]

دریل اینا

تو حموم بودم که یه صدای آشنا و عصبانی شنیدم. هی فکر می کردم چقد صداش شبیه مامان خانم دریله. بله! مامان دریل اومده بود اینجا و داشت با صدای بلند و عصبی حرف می زد. فهمیدم با دریل دعواش شده. دلم نمی خواست اینو بگم ولی دریل دیگه بچه تو شکمش نیست. یعنی خب حتما اون بچهه می خواد بعدا بباد تو شکمش. بعد امروز می خواست برا خودشون یه کم شله زرد درست کنه به مامانش گفت بیا پیشم و عین خواهرای سیندرلا که همش با هم دعوا می کنن اینا هم با هم دعواشون شد و مامانه پا میشه میاد اینجت و گوشیشم خاموش می کنه. دریل هم با بدبختی و بعد از اینکه همه جا رو میگرده مفهمه مامانش اینجاست. زنگ می زنه خونمون مامانش هی قطع میکنه. بعد از ده بار زنگ زدن دیگه برمیداره و هی بهم فحش می دن. بعد دریل با شوهرش میاد اینجا. شوهرش البته اون پایین تو ماشین می مونه. دریل درو وا کرد گفت دیوونه اینجاست؟ ( منظورش مامانش بود) اومد تو به مامانش گفت تو نمی فهمی تو اصن شعور نداری با این سنت بیشعوری... انقد داد زد و مامانش جوابشو می داد که دیگه اعصابم بهم ریخت. ولی من فقط در حال نقاشی بودم و سعی می کرد خودمو آروم نشون بدم. بعد دریل به مامانش گفت شما باعث شدین من ازدواج کنم گند زدین تو زندگیم و اینا. بعد مامانش خب همیشه میومد به مامان من میگفت دریل خیلی خوشبخته همه چی داره  شوهرش عاشقشه. ولی دریل اومد و همه چی رو لو داد و کلی گریه کرد آخرش با فحش رفت بیرون. مامانم بهش گفت تو مشین منتظر بمون نرو. منم دست مامان دریلو گرفتم گفتم به خدا این روزا خیلی حیفه که شما با دعوا بگذرونین. اصن لعنت به شله زرد. دریل تازه اتفاق بد واسش افتاده اذیتش نکن تو مامانشی.
خلاصه آشتی نکرد ولی قبول کرد باهاش بره چون ش مهمون داشتن.

حالا بماند که مامان دریل و خود دریل فقط وقتی با هم دعوا می کنن میان اینجا. فکر کنین من و مامان نشستیم مثلا داریم چای میخوریم یهو اینا با دعوا میان اینجا. اینا عیبی نداره.

می دونین مامانش بهم چی گفت؟ داشت تعریف می کرد که دختر فلانی داره پزشکی می خونه اما بچه های ا( یعنی منو دریل  نرفتیم دنبال پزشکی) بعد من گفتم آخه اصن حیفم میاد زندگی و  جوونیمو بذارم پای درس. اگه می رفتم پزشکی می خوندم این حال الانمو دیگه نداشتم. نمی تونستم از روزام اینجوری استفاده کنم. برگشت با یه لحنی گفت الان مثلا تو خیلی بهت خوش میگذره؟ اصن مگه چیکار میکنی که حالا بهت  خوش هم بگذره.
خب من اول نفس عمیق کشیدم که نرم با مشت بکوبم دهنش =))))) بعد گفتم خب وقتی یکی حالش خوبه که نمی شه همش در حال رقصیدن و بشکن زدن باشه تا وقتی هرکی نگاش کرد بگه عه این خوشحاله.
گفت خدا کنه اینجوری باشه. والا ما از خدامونه ت خوشحال باشی.
فکر میکنین با مشت زدم تو دهنش؟ نه! به نقاشی ادامه دادمگ

دسته به دسته

دو نوع آدم آروم وجود داره
نوع اول: آدم آرومی که بیشتر باعث می شه دق کنی. چون بیخیاله. مثلا اگه یه بحثی پیش بیاد یا اتفاقی بیفته این آدم فقط وایمیسته نگات می کنه. گوش می ده ولی عکس العملی نداره. چه بسا یه لبخند هم گوشه ی لبشه و آخرشم کار خودشو می کنه. این آدما آینه ی دق هستن.
نوع دوم آدم آرومیه که خیلی اهمیت میده ولی عصبی نمی شه. گوش می ده. آرومت می کنه. بهت می فهمونه که براش مهمی و سعی میکنه در نهایت آرامشش رو بهتون انتقال بده. این آدما عزیز دلن.
براتون یه همراه از نوع دوم آرزو می کنم 

تعطیلات بای بای

می دونین تاحالا خیلیا واسم کامنت خصوصی و عمومی گذاشتن تو اینستا و وبلاگام و .. گذاشتن و گفتن تو می تونی نویسنده بشی. شاید باورتون نشه ولی گاهی انقد از این حرفی که بهم می زنن جوگیر می شم که اقدام به داستان نویسی می کنم :دی اما همه داستانام یا خیلی غم انگیزه، یا خیلی چندش آوره و یا خیلی ترسناک. یعنی داستانایی که می نویسم اصلا شبیه نوشته های وبلاگم نیست و من فقط می تونم طنز رو قاتی روزمرگی های خودم بکنم، نه تو داستانام.
امروز، آخرین روز تعطیلات بین دو ترمم بود. دو تا نقاشی کشیدم که توی اینستا باید تقدیمش کنم به دوتا از دوستام. البته یکیشون زیاد دخترونه نیست و شاید اصلا به کسی تقدیم نکنم چون می ترسم بهشون بر بخوره( هر دو نقاشی توی استوری اینستام هستن  می تونین الان اونجا ببینین)
علاوه بر نقاشی، با شوخی و خنده یه بحث جدی رو پیش مامان و خاله م باز کردم و در حالیکه سه تایی قهقهه می زدیم، من یه جورایی حرفامو گفتم. چیزی که خیلی برام خوشاینده اینه که من عوض شدم! قبلنا از هرچیز کوچیکی چنان عصبانی می شدم و به گریه می افتادم که حد نداشت( موقع عصبی شدن فقط گریه می کنم، به کسی کاری ندارم:دی). مثلا وقتی با خاله م سر موضوعی صحبت می کردم می تونست کاری کنه که به نقطه ی جوش خودم برسم :دی قبلنا خیلی اینجا درموردش نوشتم و حرص خوردم. ولی از عید تا الان که تصمیم گرفتم با همه جوری باشم که دوست دارم اونا با من باشن، خیلی آرومم و خیلی تغییر کردم. هدف من این نبود که بقیه رو عوض کنم. اتفاقا به خودم می گفتم امسال من خیلی مهربون می شم و هرکی هرچی تو دهنش بود، هر رفتاری که داشت، من فقط محبت می کنم و انتظار ندارم در قبال محبتم چیزی دریافت کنم.
من اونقدر عوض شدم که امروز اینجوری با خنده گذشت. اونقدر عوض شدم که مامانم همش بهم میگه" مثه من شدی" و می خوام همیشه همینطور بمونم. پس همه بزنین به تخته :دی و من می دونم چرا انقد عوض شدم و آرومم.
خلاصه که امروز مامان و خاله رو خاطر جمع کردم حسااااااابی.
فقط اینو فهمیدم که وقتی گوشیمو می دم دست خاله م تا یه عکسیو ببینه باید اون عکسو تو یه فولدر جدا بذارم چون خاله م سعی می کنه عکسای قبل و بعد هم ببینه :))))) اگه بدونین با چه سرعتی گوشیو ازش گرفتم و خیلی عادی گفتم اوه بذار فلان عکسم نشون بدم. یعنی اصلا نفهمید چی شد:)))

مسواک خاک بر سر

نمی دونم چه مرضی دارم که همیشه خمیر دندون یا مسواکم از دستم می افته. تو خونه قبلیه که روشویی و دستشویی از هم دور بود اصلا چنین اتفاقی نمی افتاد اما اینجا کا دستشوییمون خیلی کوچیکه همیشه اینجوری می شه. یا بار خمیر دندون از دستم افتاد رفت تو اون سوراخه. بعد گلاب به روتون می دونین که دستشویی آپارتمان یه جوریه که اون سوراخه خیلی عمیقه جوری که عمرا می تونستیم خمیر دندونو دربیاریم و اون تو گیر کرده بود. یه لوله که آوردیم از ساعت9 صبح تا 1 بعد از ظهر جون کند تا درش آورد. مامانمم کلی دعوام کرد.
حالا از اون به بعد هزار بار در خمیر دندون و در مسواک از دستم افتاده و من توی اون یه وجب جا نمی دونین با چه بدبختی ای تونستم بگیرمشون که نرن اون تو. یا مثلا م افتن کنار دستشویی. ولی خب من دیگه دست و پام می لرزه و واقعا تا مرز سکته می رم.
امشب مسواکم از دستم افتاد قشنگ رفت که بره توی اون سوراخه و من دم اون سوراخه موفق شدم بگیرمش. اما از بس ترسیده بودم اینکارو با جیغ انجام دادم و پشت پام محکم خورد به شیر آب. هنوزم درد می کنه  حالا پام به درک. دستم می لرزه از بس ترسیدم باز اون اتفای بیفته. مامانم فکر کرد سوسک دیدم که جیغ زدم :دی مسواکمم انداختم دور. شانس آوردم یه مسواک دیگه داشتم. خلاصه که هم ناراحتم هم عصبی هم همه چی.
آخه چرا این اتفاق همش واسم می افته 

نهایت خوشبختی و حال خوش

سلام
چقد امروز حالم خوبه. و چقد به زور پا نشدم و چقد خوابم نمیاد. همه چی عالیه. منم عالی ام. تو هم عالی ای. از گلوم همه چی راحت می ره پایین. چشامم نمی سوزه چون خوابش نمیاد.
خیلی هم حوصله دارم. و جواب همه رو با روی خوش می دم. خیلی هم برام مهمه که رفتیم جام جهانی و این پیروزی رو به هم میهنانم تبریک می گم. و هیچی به درک نیست. و چه بسا به بهشته.
و در آخر این رو عرض کنم که. . .
نظرم عوض شد. عرض نمی کنم.
روز خوبی داشته باشین.

خسته کننده

با اینکه اکثرا سعی می کنم وقتی بچه دارن امتحان می دن کارنامه های کلای قبلی رو بنویسم، بازم کلی کارنامه  ورقه هست که باید توی خونه نوشته و تصحیح بشن. از صبح فقط یه کم پیانو تمرین کردم و بعد از استحمام:دی مشغول کارنامه بازی بودم تا همین الان.
امروز روز خیلی شلوغیه. باید چهار جا برم و کلی خسته بشم. آخریش دندون پزشکیه که باید یه عالمه منتظر بمونم تا نوبتم بشه.
وضعیت کمرم خیلی داغونه و نمی دونم چیکار باید بکنم.

من برم ناخنامو کوتاه کنم و لاکمو عوض کنم.
با اجازه

سخنی با خود

مثلا لازم نیست بلند فکر کنی. قرار نیست تک تک جمله های تو فکرتو بگی. هرچیزی که نگرانت می کنه، هر تصمیمی، هر کوفتی. آدم خسته می شه همش به نشخوار ذهنیت گوش بده. واسه خودت می شینی پیش بینی میکنی که یه اتفاق بد می افته. همونو بلند بلند فکر می کنی. هیچکسم نیست بزنه تو دهنت!
از این به بعد بلند فکر نکن.

شمبه

امروووووووز که به سختی از خواب پا شدمممممم، سرییییع رفتم پیش پ.ی.ا.ن.و. خانم :دی بعد از ناهارم یه کم کتاب خوندم بعد پیانو تمرین کردم و بعدم یه عاااالمه ورقه تصحیح کردم و کارنامه نوشتم. بعدشم زنگ زدم دندون پزشکی و یه نوبت واسه معاینه گرفتم و نقاشی هم کردم.

:|

عاقاااا من غلط بکنم اصن ناراحت بشم:| خب بیکاری امروز رو مغزم فشار اورده بود اینجوری شدم:| الانم نتیجشو دیدم. یعنی یکی نیست به من بگه خجالت بکش از این افکار پلیدت. باور کنین درست شده بودما. یه لحظه الان مغزم اتصالی کرد. نتیجشم زود دیدم :| ینی مادر آو نیچر چنان با جفت پا اومد تو صورتم که خودم ازش عذر خواهی کردم.

تعطیلات

امروز بعد از مدت ها، هیچ کاری نکردم البته به جز صبح که رفتم اموزشگاه و تمرین کردم(پ.ی.ا.ن.و) بعدش دیگه اومدم یه کم خوابیدم و بعد هی اخبار خوندم و تی وی دیدم و چای و زولبیا بامیه و بستنی و میوه و ... خوردم تا شب شد. اصلا عذاب وجدان ندارم که بعد از ظهر کاری نکردم چون خیلی خسته بودم و هستم. چهارشنبه کلاس پ.ی.ا.ن.و بخاطر شب قدر تعطیله. 19 رمضان تولدمه البته به قمری. فردا هم تعطیلم چون ترم تموم شده. یکشنبه می رم کلاس. بعدش تا پنج شنبه تعطیلم که باید یه سر برم دندون پزشکی.
الان ویتامین ای زدم به صورتم و تو اتاقپ دراز کشیدم و حال ندارم دو قدم برم اونور تر تو اون یکی اتاق بخوابم. شانس اوردم مسواکمو زدم. خیلی خسته ام. چند روزه که عمیق نخوابیدم.
بعضی چیزا ناراحتم می کنه ولی مشکل از خودمه. خیلی وقت بود که این حس بهم دست نداده بودا. یهو بازم اینجوری شدم.

منه شلوغ پلوغ

یه خونه با پنجره هاش دقیقا جلوی پنجره اتاق من و در تراس اون یکی اتاقمونه که تا همین چند روز پیش هیچکس توش زندگی نمی کرد و ما اینجا خیلی حس راحت و خوبی داشتیم تا اینکه فهمیدیم انگار قراره از این به بعد کسی اونجا زندگی کنه. دیگه پرده ها رو نمی کشیم. دیگه وقتی هواپیما میاد نمیتونم برم رو تراس و راحت با دستم ادای دوربین دربیارم. نمی تونم وقتی هلی کوپتر میاد  دست تکون بدم  داد بزنم بگم تورو خدا منم سوار کنین. نمی تونم زیر نور آفتاب اتاقم آهنگای سندی و شهرام شب پره و شماعی زاده بخونم و در حالی که دست می زنم با جیغ بگم عو عو عو عو.
این چه زندگی ایه

وان پک

از 17 اردیبهشت تا الان ورزش نکردم :| آخه می دونین چرا؟ چون 17اردیبهشت خیلییییی بهم خوش گذشته بود و من تا الان تو فاز همون روز بودم. الانم هستم! برا همین نمی تونم تکون بخورم. همین که می رم سر کار باید ازم تشکر بشه :دی

ولی حالا سعی میکنم از چند روز دیگه دوباره ورزش کنم. متاسفانه بازم باید درد بعد از ورزشو تحمل کنم :| انقد بدم میاد.

باید عکس اون دختره رو که عامل ایجاد حس ورزش در من هست رو بذارم دم دست. اسمشو نمیگم که پیش خودتون نگین این اسگلو ببین خودشو با کی مقایسه می کنه:| ولی باااااور کنین قرار بو خودمو مثه اون کنم :دی کاملا باور کرده بودم مثه اون می شم. اما چه فایده که ادامه ندادمگ از اول عید تا17اردیبهشت هر روز ورزش کردما. ولی بعدش :دی 

خب من برم پیانو بتمرینم

فعلا