خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
خــانــومــیان

خــانــومــیان

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

اسلایم

چقد بی اینستاگرامی راحته. یعنی از وقتی پاکش کردم هی گوشیمو چک میکنم ولی میبینم هیچ کار خاصی باهاش ندارم. یا تا میخوام چیزی بخورم یا کاری کنم میخوام استوری بذارم ولی می بینم اینستا ندارم. راااااحت. حالا پنجشنبه یه لحظه نصبش می کنم. ولی فقط یه لحظه!
یکی از دانش آموزام واسم اسلایم خریده. الان میخوام باهاش بازی کنم.
یادتون باشه که همیشه یه مقدار پول ته حسابتون باشه و اونو اصلا جزئ داراییتون حساب نکنید. فقط بذارید بمونه.
همکارم میگه دوباره بریم ییلاق با تور. گفتم من تا همین دیروز مریض بودم. دیگه عمرا بخوام همچین جایی برم.

هیتلر

و اینگونه وسط فکر و خیال حالمان خوب می شود. 

زیبایی در سادگیست. به همین سادگی : دی

آخیشششش

؟؟؟

میرم که بخوابم. نزدیک تختم. زنگ می زنه. بر میگردم تو اتاق خودم. حرف می زنیم. حرف می زنیم. حرف می زنیم. می خوابه. بیدار می مونم. فکر می کنم.فکر می کنم. فکر می کنم.

من با شلوارک بنفشم که روش لکه های وایتکس مونده و می دونم تو زندگی قبلیش یه پیژامه بوده... بله من با همین شلوارک بنفشم تا 1400 یه پیانیست می شم.

من خودمو گم کردم. مشکلم همینه. انقد درگیر شدم که خودمو گم کردم. خانومیان! کجایی؟ اینجا به تو احتیاج دارن. خودتو نشون بده. تکون بده :|

اگر خورشید را در دست چپم و ماه را در دست راستم قرار دهید بازم حاضر نیستم تو کانال تلگرام بنویسم. من از اون ادمام که بلاگفا خیلی بلاها سرش آورده ولی باهاش موندم.

من؟ ناراحت؟ از تموم شدن تعطیلات دوست داشتنی؟ خب معلومه! کی حاضره پیانو و این همه ماژیک و خودکار و عروسک و هندونه و فیلم و سریال و ول کنه و بره سر کار؟ کی؟؟؟ به من نشان بده!

دلبر... دلبر با اون چرخاش... دلبر با وسایلای مشکی جدیدش... دلبر...

:)

متن زیرو بعد از ناهار نوشتم که دیگه نشد پست کنم.
سلام
بازم اومدم بگم دلم درد می کنه. شما خوبین؟ من اصلا. بعد از هر غذا خوردن می پیچم تو خودم. تازه یه مشکل دیگه هم پیدا کردم. مشکل فکرای بیخود. همش فکرای مزخرف میاد تو سرم. می دونم که همش بخاطر این دل درده. البته دلیل دیگه ش هم اینه که من تاحالا همچین تجربه ای نداشتم. تجربه ی خوشبخت بودن اونم اینجوری. برا همین چند روزیه که همش نگرانم که نکنه من خوابم. نکنه اشتباه میکنم. نکنه همش تخیله. دلم برای آریو می سوزه که همش مجبوره آرومم کنه. از وقتی بیدار می شه جواب همه ی سوالای مزخرف منو میده تا وقتی که می خوابه. هزار تا. نصفش هم تکراری.
----------------------------------------------------------------
فا ر(بمل) دو دو فا ر(بمل) دو سی(بمل)(2تا بشمر) فا ر(بمل) دو لا(بمل) (2تا بشمر)فا دو لا(بمل) سل(2تا بشمر)
اینجاش با روح و  روانم بازی می کنه
:دی
----------------------------------------------------------------
قبلنا از دیدن موی سفید تو سرم می ترسیدم. الان نه.
----------------------------------------------------------------
بعضیا خیلی عاشق خاله زنک بازین. همش در حال قهر و آشتی. همش در حال تیکه انداختن. بابا تو خسته نمی شی؟ خب یه جور دیگه خودتو سرگرم کن.

----------------------------------------------------------------
اینستارو uninstall کردم. چون همش بیخودی می رفتم توش! یعنی تو دو روز 5گیگ استفاده کردم! دیگه حالم ازش بهم خورد. تا پنجشنبه دوباره نصبش می کنم یه چک میکنم بعد دوباره uninstall.

----------------------------------------------------------------
چرا من همش باید اینارو اینجا بنویسم؟

----------------------------------------------------------------

مورنین'

دوست نداشتم شب بشه. از اینکه الان آسمون سیاهه اصلا خوشحال نیستم. درسته از خیلی لحاظ روز خوبی نبود ولی خودم تک تک لحظه هاشو درست کردم. هرجا احساس می کردم الانه که اشکم بریزه، سریع یه کاری می کردم تا حالم خوب شه. حتی وسط هال رو به سقف دراز کشیدم با صدای بلند و البته با لحن خوب با خودم حرف زدم و گفتم چقد خوشحالم که فردا هم تعطیله و چقد خوبه که من قدر این روزارو می دونم. تا همه چی داشت خوب می شد، شب شد. آخه چرا. تازه الان باید صبح باشه. من شدیدا اماده ی شروع یه روز جدیدم :( همین الان!
دلم همچنان درد میکنه. بعد از غذا اونقد دردش زیاد می شه که دیگه یه تایمی رو اختصاص دادم بهش.میام اینجا دراز می کشم تا بهتر شم و بعد به کارام می رسم. بدبختی اینه که حوصله ی دوباره دکتر رفتن ندارم.همون اولی باید تشخیص میداد دیگه. شرط می بندم قرصایی که داده اصلا حتی برای مشکلی که من دارم نیست.
کاش الان صبح بود.

جمعه

از اونجایی که پیانوی من خیلی داغونه و پیانوی آموزشگاه یه چیزی در حد تیم ملیه، تصمیم گرفتم جمعه ها برم اونجا تمرین کنم. از ساعت9.30 تا11 اونجا بودم و تمرین کردم و بعد خواستم بیام خونه که با منشی آموزشگاه سر صحبت باز شد و یه عالمه حرفای جالب زد. منشی اونجا خودش استاد موسیقی بچه هاست و خیلی زیاد از موسیقی می دونه. خیلی هم آدم متواضعیه.
بعد اومدم خونه  ناهار خوردم. از اونجایی که بعد از هر غذا خوردن باید یه دل درد طولانی رو تحمل کنم، اومدم اینجا تو اتاق که دردم تموم شه بعد برم حموم.
از ته دلم از خودم خواهش می کنم که حداقل صفحه ی اول تمرین رو امروز یاد بگیرم. جالبه بگم که قبل از شروع کلاس من، یه دختر کوچولو تو کلاسه و یه آهنگی رو می زد که من هربار دلم می خواست از استادم بپرسم اسم این قطعه چیه ولی یادم می رفت تا اینکه استادم جلسه پیش اینو زد و گفت تمرین جلسه ی بعدته. یعنییییییی از خوشحالی می خواستم جیغ بزنم! من عاشق این قطعه بودم! ولی خیلی طولانیه. چهار بخشه! و تورو خدا من امروز بخش اولو یاد بگیرم! تورو خداااااااا :/
کاش فردا هم تعطیل بود.

آمپول

تنهایی رفتم دکتر و آمپول هم زدم. وقتی اومدم خونه حالم یه کم بد بود اما فکر کنم بهتر شدم. قرص هم خوردم. امیدوارم زود این وضعیت خسته کننده تموم شه.
رو تختم دراز کشیدم و هی از خودم می پرسم خوشحالی؟ ناراحتی؟ خوشبختی؟ خوبی؟ و هی در جواب می گم به تو چه؟!
اگه سر کار نمی رید، از وقتتون نهایت استفاده رو ببرید. هر روز نقاشی کنید. موسیقی یاد بگیرید.  فیلمای جدید ببینید مثلا من فیلم دیو و دلبر 2017 رو دلم مونده. نه وقت دارم ببینم نه...
تازه می تونید همش چای دم کنید و بخورید.
کسایی که می رن سر کار هم باید تو تعطیلات جبران کنن. روزای تعطیلتونو هدر ندین. خیلی حیفن! تو اون روزا یه کاری کنید.
به یه حالت فوق دایورت رسیدم. یعنی قبل اینکه چیزی پیش بیاد خودش رو دایورته.
دلیل این حالمم اینه که تو دایره ام. هرچی بیرونش پیش بیاد فدا سرم. اصن تف تو بیرون دایره.

:)))))

- واااااای! خاک بر سر کافر!!!


+ هووووی! چرا فحش می دی؟!

:((

حال جسمیم اصلا خوب نیست. دیگه از این درد خسته شدم. کاش با تور نمی رفتم. کاش زیر بارون بستنی نمی خوردم. کاش تو اون جای کثیف نمی نشستیم و غذا نمی خوردیم.
ساعت خوابمم یه جوری شد که بازم پنج شنبه که صبح کلاس دارم دهنم سرویس می شه. یعنی با این برنامه ی کاریم گند زده میشه تو پنج شنبه های من. همه پنج شنبه ها خوش میگذرونن من کل روزو خمیازه می کشم و چشمم می سوزه.
الانم خیلی خسته ام اما نمی دونم خوابم میاد یا بخاطر این وضعیت جسمیمه که انقد بیحالم. واقعا هیچی نمی دونم.
احساس می کنم اعصابم بهم ریختست. دوست دارم یه جا چند ساعت بیفتم فقط بدون اینکه به چیزی فکر کنم نفس بکشم. از کوچیکترین صدایی حالم بد می شه. در حال حاضر هر حرکت و صدایی می تونه منو بکشه. دیگه اگه واقعا فردا هم حالم خوب نشد می رم دکتر.
از صبح هیچی نخوردم. الانم اصلا میل ندارم ناهار بخورم. و چون هیچی نمی گم (یعنی غر نمی زنم که حالم بده) مامان نگام میکنه میگه خب خدارو شکر حالت خوب شده. و حتی حال ندارم بگم حالم هنوز بده.
گریه م گرفته.

تور

توی اردیبهشت و خرداد با همکارا و مامان  خاله با تور رفتیم گردش یه روزه.
اولیش که تو اردیبهشت بود یه جاهاییش انقد عصبانی شدم که همش تو دلم می گفتم عمرا دیگه با تور بیام. اما دفعه بعد که همین چند روز پیش بود نمی دونم چرا دلم خواست بازم برم. آخه شما نمی دونین که اونجا چقد مثه بهشته. تو گوگل اگه سرچ کنین عکساش میاد. انگار همش فتوشاپه :دی
اما با تور که رفتیم اصلا جای خوبش نبردنمون. تازه یه جایی رفتیم که انقد بالای کوه بود لوله کشی نبود و تو دستشوییش یه آفتابه بود که یه آقایی معلوم نیست از کجا آب اورد ریخت تو آفتابه و همه باید از همون یه آفتابه استفاده می کردن. بدتر از همه اینکه وقتی از دستشویی میومدی بیرون دیگه هیچ شیر آبی نبود تا دستتو بشوری و باید ناهار می خوردی.( حالم بد می شه وقتی بهش فکر می کنم) بعد از ناهارم سریع اون راه به اون سختی رو برگشتیم پایین. آخه مگه قرار بود بریم کوهنوردی که بردنمون اون بالا؟! همشم یکی دو ساعت اون بالا بودیم. بعدم آوردنمون یه جا کنار رودخونه که یه کم بشینیم. چشمتون روز بد نبینه. اصلا انگار آدما آشغالاشونو جمع میکنن که آخر هفته بیارن بریزن اونجا! وسط یه عالمه آشغال نشستیم!
هیچی دیگه. . . الان مریضم. سه روزه که مریضم و احتمالا باید برم دکتر. که خب نمی رم! چون از دکترا خوشم نمیاد:| 

پیشنهاد

من از دخترای خوشگل خوشم میاد. البته نه همشون. اما یه سری رو توی اینستا فالو کردم. فکر کنم دو یا سه نفرشون. که کارشون هم اینه که هر روز می رن یه جا آرایششون می کنن بعد لباسای قشنگ می پوشن و عکس می گیرن. چشمای رنگی، موهای بلوند، قد بلند و هیکل عااالی.
بعد اینا که توی اینستا لایو میذاشتن اوایل لایو رو باز می کردم ببینم چی میگن. اینا فقط نگاه می کردن به صفحه ی گوشی و هر چند دقیقه یه بار می گفتن خب بچه ها دیگه چه خبر؟ بعد یه سری هم که اون زیر فحش میدادن و بلاک می کردن و بعد باز هیچی نداشتن که بگن. هیچی! هیچ موضوعی!
نمی خوام بگم هرکی خوشگله، مدله، و یا بلونده هیچی نداره بگه ها. نه! اصلا! ولی از اونور یه سریا هم هستن که مدل نیستن و  ظاهرشونم کاملا عادیه ولی وقتی میان تو لایو دوتا چیز یاد میدن. دو تا حرف با معنی می زنن.
بازم میگم منظورم این نیست که اون دخترایی که مدل هستن بی سوادن. اما در حد یه پیشنهاد فقط می تونم به عنوان یه کاربر بهشون بگم اگه یه کمی فقط یه کوچولو هم سعی کنن چیزی یاد بگیرن، کتابی بخونن یا هرچی... خیل به نفعشون می شه.

جان مریم

تقریبا یاد گرفتم جان مریمو بزنم. این دومین آهنگ ایرانیه که یاد گرفتم.اولیش شکار آهو بود.
تمرینای این هفته م کمه. چون یکیش تکراریه و یکیشم از کتاب م.ا.ی.ک.ل آرونه. تمرینای اون کتابو زود یاد میگیرم.
آخرای ترمه. تقریبا ناراحتم. این ترم از کلاسای روز شنبه و چهارشنبه که مخصوص پسراست، بدم نمیومد. درسته شیطون بودن ولی نسبت به ترم قبل خیلی خوب بودن. ترم پیش از روزای شنبه و چهارشنبه متنفر بودم! چون خیلی خسته کننده بود.
یه عروسک پونی دیگه و یه لگو کیتی خریدم با یه عالمه ماژیک و خودکار! برا همین همه چی برام رنگی رنگیه :دی

و در آخر مکالمه ی من و مامان

مامان: می دونی هربار که میری عروسک بخری، فروشنده فکر میکنه می خوای واسه بچه ت بخری؟

من: ممنون که هر دفعه این موضوع رو یادآوری می کنی.

مامان: خواهش می کنم. وظیفمه.

مراقبش باشیم

حیف اون سال هایی که اینجوری نگذشت. شایدم هنوز آماده ی این تغییر نبودم. نمی دونم.. شاید باید این همه پستی و بلندی رو پشت سر میذاشتم تا کاملا قابلیت درک این لحظه ها رو داشته باشم .

من با همه ی بچگی و بازیگوشیم بزرگ شدم . درسته هنوز عروسکام تو بغلمه، هنوز سر کار با خودم عروسک می برم و یواشکی نگاش می کنم، درسته که خیلی لوس و بچه ننه ام اما بزرگ شدم و این بزرگ شدن رو دوست دارم.

می دونی چی مهمه؟ حفظ این حال. این مهمه.

ایش

این بچه های لوس و ننری که مامان باباشون پرتشون میکنن تو کلاس پیانو و توی خونشون یه پیانوی خیلی گرون دارن ولی با اکراه یاد میگیرن حالمو بهم می زنن. خب عزیز من! پیانوتو بده به من! نمی میری که!

گل بهار

من عادتمه شبا هر طرفی که امکانش هست یه بالش بذارم تا بتونم راحت قل بخورم و هرجا بخوابم. حتی رو دیوار.
دلم عروسکمو میخواد. متاسفانه خیلی ازم دوره. اسمش گل بهاره. همش فکر می کنم دلش برام تنگ شده. اون باید حتما پیش من باشه وگرنه نمیتونه درست زندگی کنه. تاحالا براش پیانو نزدم. بغلش نکردم. کنارش نخوابیدم. گل بهار طاقت بیار..
این روزا انقد تمرین کردم که قیافم کج و کوله شده. هر روز صبح به محض بیدار شدن سریع یه صبحونه کوچیک میخورم و میرم تو اتاقم پیانو تمرین میکنم تا ساعت 11 بعدش سریع یه صبحونه کوچیک دیگه میخورم و دوباره از 11:10 تمرین میکنم تا 12.30 یا 12.40 بعدش ناهار میخورم و میام تو این یکی اتاق دراز می کشم. گاهی میخوابم گاهی کتاب می خونم. گاهی هم فکر می کنم. انقد دلم گل بهارو خواست که همین الان یکی از عروسکامو بغل کردم.
امیدوارم که همیشه آدمای خوب و با درک و سخت کوش تو زندگی هم دیگه باشن و اشتباهی نرن تو زندگی آدمای بد و نفهم و تنبل.
روزای سختیه ولی انقد خوشحالم! انقد حالم خوبه. انقد خیالم راحته. انقددددد...