-
آهنگ
31 اردیبهشت 1396 21:29
بقیه ی دیشبو یادم اومد! بعد از اینکه به هرچی فکر می کردم یه پوست زمخت میومد روش و حالمو بهم می زد یه آهنگ توی ذهنم ساختم. اما هیچی ازش یادم نیست. انقد آهنگو ادامه دادم تا خوابم برد. حس خوبی نبود. من از حالت تهوع خوشم نمیاد.
-
چندش
31 اردیبهشت 1396 12:21
دیشب که نوشتم حالم خوبه، حال خوبم از بین نرفت ولی یه اتفاق عجیب برام افتاد. همونطور که دراز کشیده بودم یهو همه چیز برام چندش آور و حال بهم زن شد. به هر چیزی که فکر می کردم یه پوست زمخت چندش میومد روش و حالمو بهم می زد. به هرچیزی که فکرشو کنید. و من حتی نمی تونستم تکون بخورم. یهو مغزم پر شد. نمی دونم از چی. اما احساس...
-
دختو
31 اردیبهشت 1396 01:12
زیر سقف اتاق، روی تخت، با هندزفری دراز کشیدم و تصور می کنم رو پشت بوم یه خونه ام و آسمون پر از ستارست. دارم به یه آهنگ عاشقونه ی جنوبی گوش می دم. یه پشه ی نامرد دو تا از انگشتای پامو نیش زده. با اینکه روزای شلوغ و پر دردسریه، حالم جوری خوبه که اگه تو وبلاگمم بنویسمش از بین نمی ره. راستش سالهاست که فکر می کنم اگه از...
-
شیش
29 اردیبهشت 1396 21:50
از صبح تا الان تونستم 6ساعت پیانو تمرین کنم. یکی از تمرینارو تقریبا یاد گرفتم و باید فقط هی تکرارش کنم. کلا از خودم راضی بودم :دی اصلا کتاب نخوندم چون وقت نشد! رای هم دادیم. آها بقیه انیمیشن piano forest هم دیدم و دیگه تمومش کردم.
-
بلی
28 اردیبهشت 1396 20:46
اینکه من همیشه باید از حال خودم کاملا با خبر باشم، یه عادتیه که از اول وبلاگ نویسیم شروع شد. یعنی نوشتن از خودم باعث شد که هی در طول روز فکر کنم الان چه اتفاق جالبی افتاد؟ چه حالی دارم؟ چه تصمیمی گرفتم؟ و اینجوری من یاد گرفتم که همه ویژگی های خودمو تحلیل( یا ابرفرض) کنم تا ببینم دقیقا چه خبره؟! در حال حاضر که نشستم...
-
هوپ
28 اردیبهشت 1396 13:51
نا امیدی نسبت به پیانو زدنم باعث شد این هفته زیاد تمرین کنم. البته طبق معمول یه اشتباهات گنده ای داشتم که هی به خودم گفتم خب خنگول چرا همینو تو خونه ندیدی؟ اما خب زیاد تمرین کردم! اول کلاسم به استادم گفتم که خیلی نا امیدانه این هفته رو گذروندم. استادمم فقط گفت چرا؟ من جواب درست حسابی ندادم. آخر کلاس ازش پرسیدم من خیلی...
-
من تونستم!
26 اردیبهشت 1396 01:42
امشب قرار بود برای من یه شب پر از گریه باشه. از شما چه پنهون دو سه قطره اشکم ریختم. ولی یهو خیلی از خودم عصبانی شدم و حتی خطاب به خودم نوشتم" گم شو!" بعدش همونطور که حال بسیار داغونی داشتم و فقط تنها کاری که ازم بر میومد دراز کشیدن و گوش دادن به یه اهنگ غمگین و خیره شدن به سقف و اشک ریختن بود، از جام بلند...
-
احساسات زندگی ما را می سازند
23 اردیبهشت 1396 21:53
تو اخبار گفت احساس جوانی، طول عمرو زیاد می کنه. کاملا موافقم. احساس ما، نه تنها بر طول عمر، بلکه رو تک تک نقطه های زندگیمون تاثیر داره. کافیه فکر کنین شما توی یه کاری بی نظیر هستین! اونوقت به زودی این اتفاق براتون می افته. اصلا منظورم قانون جذب و این خزعبلات نیست. منظورم باوره! باور به خودتون بدون حتی ذره ای تردید!...
-
خر
23 اردیبهشت 1396 01:15
من از این آدمام که حتما باید همه چی اونجوری که میخوام باشه تا با خیال راحت بتونم لذت ببرم. که البته خیلی هم بده. مثلا یه بار رفته بودبم پیک نیک و من باید بعدش می رفتم سر کار و همش نگران بودم که زود می رسم یا نه. خیلی بهم خوش گذشت اما همش تو دلم می گفتم کاش قرار نبود برم سر کار که ته دلمم خوشحال می شد. اینکه یه قسمتی...
-
جمعه
22 اردیبهشت 1396 22:22
خب من از دیشب رفتم تو فاز نا امیدی نسبت به پیانو و موسیقی. یک بار هم چند ماه پیش اینطوری شده بودم. حسم یه جوریه که فکر می کنم نمی تونم. فکر می کنم حالیم نیست. خب حالیمم نیست. برا همین غمگین می شم. که چرا از موسیقی هیچی حالیم نیست. و بدبختی اینه که نمی دونم چطوری باید حالیم باشه؟ چه راهی رو برم؟ الان زوده؟ چه کتابی؟ چه...
-
بدو بدو
21 اردیبهشت 1396 22:30
تنها راه انجام یک کار، اینه که انجامش بدین! خیلی سادست! مثلا خیلیا ازم می پرسیدن چجوری وارد بورس بشن، منم یه وبلاگی که خودم از تو همون یاد گرفته بودم رو معرفی می کردم و می گفتم ببین آرشیو سه ماه اول وبلاگو بخون بعد دوباره بیا بگم باید چیکار کنی. نه تنها نمی خوندن بلکه بعدها با آیدی ها و اسم های مختلف میومدن می گفتن تو...
-
اسیر شدیم بخدا
20 اردیبهشت 1396 10:20
از دیروز همکارام بهم گیر دادن! تا چشمم به چشم یکیشون می افته سریع می پرسه چرا انقد ناراحتی؟ چرا بی حوصله ای؟ چیزی شده؟ چرا بی اعصابی؟ در حالیکه من الان حالم بهتر از این نمی شه! بهترین روزای زندگیمه. انقد که هرکدومشون بهم اینو گفتن و حتی گل گاو زبون تجویز کردن، خودمم شک کردم که نکنه من حالم بده؟! قضیه اونقد جدیه که...
-
بسوز با سلیقه جان
19 اردیبهشت 1396 12:25
همونطور که گفتم برنامه ی امسالم این بود که با همه خوب رفتار کنم(جوری که دوست دارم همه با من رفتار کنن) و بخاطر همین حتی دخترخالم که خاطرتون هست هم تو عید انقد دیدم و صمیمی بودم که حد نداره. بچه ی دختر خالم قبل عید دانش اموز من بود و متاسفانه اصلا درس نخوند و سر امتحان با اینکه رسما جوابو بهش می گفتم نمی نوشت و می گفت...
-
تکنیکی
11 اردیبهشت 1396 15:02
ویتامین ای که می زنم دور چشمم و بقیه صورتم 400 میلی گرمه و رنگش زرده. با سوزن سوراخ میکنم مایع توشو میزنم به صورتم. اگه می خواین از صبح تا شب تو دسشویی باشین، گوجه سبز و دلستر بخورین :دی حالم از دیروز بهتره ولی نسبت به قبل تر، اصلا تو حالت عادی نیستم. هنوز مثه حباب حساس و شکننده ام :دی حباب شکنندست؟ امروز کلی پیانو...
-
حباب
10 اردیبهشت 1396 22:28
تاحالا شده انقد حالتون خوب باشه که شبیه حباب بشین؟ ببینین اصن دو نوع حال خوب داریم: یکیش اینه که انقد حالتون خوبه که میگن توپم بترکه شما تکون نمی خورین. یعنی کلییی احساس قدرت می کنین! یه وقتی هم هست که حالتون شدیدا خوبه ولی در عین حال شما تو حساس ترین حالت ممکن خودتون هستین. کافیه یه چیز کوچیک پیش بیاد تا در حد مرگ...
-
ح س و د
9 اردیبهشت 1396 00:34
از آدمایی که نمی تونن خوشحالی و راحتی بقیه رو ببینن دلم می گیره. چون خودشون روزای بدی رو دارن فکر می کنن بقیه هم حق خوشحالی ندارن. اخه چرا؟ خب اگه از خوشحالی کسی ناراحتی مجبور نیستی بری سراغش و ببینی در چه حالیه. مثلا لازم نیست بری وبلاگشو بخونی. باور کن فقط خودتو اذیت می کنی. حالا کامنتای من بستس حیای شما کجا رفته؟...
-
آدمای خوب با آدمای خوب
8 اردیبهشت 1396 12:52
اقاااا یادم رفت بگم با خجالتم چیکار کردما! قرار بود دوستای آریو رو ببینیم( همشون پسر نبودن. دختر هم بود) ولی خیلی خجالت می کشیدم. در حد مرگ! آخه اصن من بلد نیستم با آدما مثه آدم حرف بزنم! کلی قبلش باهاش تمرین کردم. گفت من اول معرفیتون میکنم تو میگی از آشنایی باهاتون خوشحالم. گفتم وااای نه من نمی تونم جمله ی به این...
-
یخ
7 اردیبهشت 1396 15:42
بعد من می گم سردترین روزای بهار تو شهرمون قراره همین روزا باشه بهم می خنده! بفرما! داریم قندیل می بندیم. خنده داره؟!
-
خیلی
6 اردیبهشت 1396 23:09
حیفه اینجا بنویسمش. خیلی حیفه! خیلی خوب بود. امروز خیلی خوب بود. اصن همه چی انگار عوض شده. اصن ... نه حیفه بنویسمش.
-
سورپراااااایز
5 اردیبهشت 1396 21:23
خبببب امروز تو اوج نا امیدی یهوووو سورپرایز شدم! آریو پیام داد گفت تو راهه =)) کلی شوکه شدم! و البته خیلی هم خوشحال! و اینکه زیر باران باید رفت. زیر باران با آریو و "مال دلبر تک" باید رفت. با صدای دریا.. تو راه خونه دیگه یه قسمتایی آریو و مال دلبر تک نبودن و من با آژانس اومدم و راننده آژانس کلی آهنگ عاشقونه...
-
منطقی
5 اردیبهشت 1396 11:14
خب برنامه امروز بهم خورد. البته من کلی آماده بودم. از دیشب لباسامو گذشتم اینجا تو اتاق و شالمم اتو کردم وسایلای لازمو گذاشتم تو کیفم و زودم خوابیدم و دیگه استرسمم تموم شده بود. ولی متاسفانه برنامه بهم خورد و من نتونستم اونارو ببینم. که باید اینم بگم که آریو هم باهاشون بود. یعنی قرار بود امروز آریو رو هم ببینم که نشد....
-
همچنین
5 اردیبهشت 1396 01:03
تا حدودی حل شد. یعنی فهمیدم تقریبا چی باید بگم. هرچی گفتن می گم همچنین. مثلا میگن از آشنایی باهات خوشحالیم! من می گم همچنین! بعد هر چی می گن من می تونم تایید کنم یا لبخند بزنم یا سرمو تکون بدم. اصلا لازم نیست چیز خاصی بگم. حالا من آدم بی زبونی نیستما. خیلی هم شوخم ولی طول می کشه تا به اون مرحله برسم! فردا فقط کافیه...
-
کمک
4 اردیبهشت 1396 22:42
استرس دارم. من حتی نمی تونم با یه آدم جدید ارتباط برقرار کنم چه برسه چند تا! خیلی می ترسم. اگه فکر کنن من خنگم. اگه تو دلشون بگن طرف یابوئه( البته یابو خیلی خوشگله ولی اونا منظورشون چیز دیگس) اگه بگن ایش اینو ببین عین دختر دبیرستانیاست. وای اگه بگن چه اسگله چرا حرف نمی زنه. وااااای من خیلی می ترسم. کاش بلد بودم مثه...
-
خواب بد
4 اردیبهشت 1396 10:25
خواب بد دیدم. در مورد بابام بود. ساعت هفت صبح در حالیکه می گفتم: کثافت! کثافت! از خواب پریدم. دوباره سعی کردم بخوابم ولی نشد بعد رفتم تو اتاق و روی تخت خوابم برد. اونجا هم اولش خواب آرومی نداشتم و خوابای پریشون دیدم ولی بعد تا 10 خوابیدم. فکر کنم امروز یه کم کسل باشم. ولی سعی می کنم پیانو تمرین کنم تا جایی که می تونم....
-
شلوغپلوغ
2 اردیبهشت 1396 00:24
روووووز بسیاااااار پر باری بود. بگو چرا؟ چون یکی از تمرینامو کامل یاد گرفتم. دو تا از تمرینای هانون هم یاد گرفتم. ورزش کردم حسابی بعد اتاقمو تمیز کردم. جای پیانو و بخاری رو عوض کردم بعدش رفتم حموم و اومدم به صورتم کرم روغن زیتون( کاملا بدون بو) زدم و یه عالمه نقاشی کردم. بعد از شام هم یه کم دوباره پیانو تمرین کردم و...
-
پست مهم
1 اردیبهشت 1396 12:08
وقتی آدما شمارو می بینن بیشتر راجع به چی حرف می زنن؟ وقتی منو بینن در مورد کتاب، پیانو، تکنولوژی، و زبان حرف می زنن. وقتی شما رو می بینن یاد چی می افتن؟ وقتی منو می بینن یاد خوشحال بودن، مقاوم بودن در برابر مشکلات، اراده و برنامه ریزی می افتن. وقتی بهتون فکر می کنن چه حسی دارن؟ وقتی به من فکر می کنن ... نمی دونم چه...
-
ازدواج؟ نه!
31 فروردین 1396 20:12
رد کردن هر خواستگار برام مثل بالا رفتن از یه کوه بلند سخته.با اینکه می دونم نمی خوام ازدواج کنم و بچه دار شم و هرچی( حداقل با این خواستگارا) اما هربار که قراره بگم نه، به این فکر می کنم که اگه می گفتم آره، وضع مالیم خیلی عوض می شد، یه سری دغدغه کم می شد، مامان می شدم و .... ولی به این فکر می کنم که اگه بگم آره، پس...
-
برای ستایش
28 فروردین 1396 22:13
چند وقت پیشا یه دختری تو اینستا بهم پیام داد گفت وبلاگتو دیدم و تعجب کردم چرا انقد خوشحالی و اینا. منمبهش گفتم واست یه برنامه می نویسم تو هم خوشحال باشی:))) حالا اینم برنامه : خیلی فکر کردم چه برنامه ای برات بنویسم که تو انجامش بدی و از این به بعدد خوشحال باشی. بعد فکر کردم خب من تقریبا فقط می تونم یه چیز کلی بگم....
-
منه عجیب انگیز
28 فروردین 1396 01:08
بعضی از شبا(الان شاید بگین "اکثرا") دلم می خواد خیلی حرف بزنم. اینجور موقع ها دردم اینه که میخوام فکری که توی سرم هست رو ساکت کنم و به همین دلیل هی حرف میزنم تا اون فکره بزرگتر نشه و یه جورایی حواسمو پرت کنم. حرفایی که اینجور موقع ها می زنم معمولا پراکندست. از رنگ چشم طرف تا فلان ماجرا تو فلان روز. تند تند...
-
تولد عشقمه
27 فروردین 1396 00:55
امروز تولد بهترینه زندگی منه. کسی که بهم فهموند من برای خوشبخت بودن هیچی جز خودش کم ندارم و اومد توی زندگیم تا همیشه بمونه و بهم عشقو یاد بده. می خوام بدونی خیلی برام عزیزی و اونقد دوستت دارم که می تونم راحت بنویسمش! منی که امکان نداشت همچین کاری کنم! می خوام بدونی( که مطمئنم می دونی) فقط تویی که خوشحالم می کنی و تنها...