-
دنبال مویی توی بشقاب غذا
26 فروردین 1396 14:48
بعضیا هستن که صرفا هدفشون از رفتن توی یه رابطه اینه که جدا بشن. یعنی از همون روز اول بسیار موشکافانه دنبال مچ گیری و چک کردن های افراطی و راه های مختلف برای اثبات بد بودن طرف مقابلشون می رن جلو. حالا فکر کن این جور آدما با یکی دوست بشن که قراره رو بازی کنه. یعنی همه چیزو راست می گه. همه چیزو اطلاع می ده. همه ی...
-
ایراد دوم
26 فروردین 1396 11:35
یکی دیگه از ایرادامو پیدا کردم. اونم اینه که وقتی از چیزی ناراحتم و می خوام یه کم غر بزنم، یه جوری حرف می زنم انگار طرف مقابلم مقصره. در صورتیکه اون اصلا نقشی تو این ماجرا نداشته فقط لحن منه که انگار دارم اونو دعوا می کنم! فکر می کنم برای از بین بردن این ایرادم، اول لازمه قبل از غر زدن بگم ببین تو اصلا مقصر نیستی اما...
-
تولد
25 فروردین 1396 23:22
موقع فوت کردن شمع تولد من: خدایا سیکس پک بشم. بقیه: این دیگه چه آرزوییه؟ آرزو کن شوهر پولدار پیدا کنی من: اوکی خدایا یه شوهر سیکس پک بهم بده :| بقیه: آفرین حالا شد [تشویق حضار]
-
:دی
23 فروردین 1396 11:04
یه بچه دریل تو راهه! بله! خانم دریل حاملست. هووووراااا
-
هیت
22 فروردین 1396 12:27
شاید توی خودم آدم ضعیفی باشم ولی سعی می کنم همیشه جوری باشم تا دیگران فکر کنن من قوی ام. همین فکر و برخورد بقیه روم تاثیر میذاره و کم کم خودمم باور می کنم قوی ام. و دقیقا وقتی یه جا یه جوری رفتار کنم که منو ضعیف نشون میده، از خودم متنفر می شم. من از حالت ضعیف خودم متنفرم. چیز دیگه ای که آزارم می ده اینه که به حرفای...
-
وحشتناک! خیلی وحشتناک
21 فروردین 1396 22:52
امشب وحشتناک ترین شب زندگیم بود. یه جوری که انگار یه تریلی از روم شد. انگار همه جام شکسته. داشتم همه چیمو از دست می دادم. توی یه لحظه! اگه اینجوری می شد بعدش حتی دیگه نمی تونستم بیام اینجا و براتون بنویسم که نابود شدم. بعدش حتما می مردم..
-
هشتگ نه به حاشیه
21 فروردین 1396 11:24
آخ اگه بدونین حاشیه چه ضربه ای به زندگیمون می زنه. آخ اگه بدونین! تاحالا به این فکر کردین که تو زندگیمون بیشتر به حاشیه فکر می کنیم تا اصل مطلب؟ وقتی به درس خوندن فکر می کنین به هزینه و سختی و مسیر فکر می کنین یا خود درس خوندن؟ وقتی به کلاس موسیقی فکر می کنین به هزینه و سن و کمبود وقت فکر می کنین یا خود موسیقی؟...
-
...
20 فروردین 1396 12:26
بهم نگاه می کرد و می گفت چقد دست نیافتنی هستی و نمی دونست من یه موقعی بودن باهاش رو جزئ آرزوهای دست نیافتنیم می دونستم.
-
روانی تکرار
19 فروردین 1396 22:21
- هنو کلاس موسیقی می ری؟ + بله - خیلی خوبه. ادامه بده. اخرش خودت استاد می شی دیگه نمیای زبان تدریس کنی. + :)) اره -کلاس طراحی می ری هنوز؟ +نه دیگه نرفتم. دیدم چیز خاصی یاد نمی ده. -اره. طراحی همش تمرینه. خودت باید تمرین کنی. فرانسه چی؟ می خونی؟ + اره کم و بیش می خونم. -ارشد چی؟ نمیخوای ارشد بخونی؟ + نه دیگه. وقت...
-
تهوع- اثر خانومیان سارتر
18 فروردین 1396 23:44
حالتی درست مثل استفراغ روی زندگی
-
کوفت
18 فروردین 1396 22:18
چقد متنفرم از اینترنت! چقد زندگی مزخرف شده با این امکانات عصر ارتباطات. همه در دسترسن ولی هیچکس در دسترس نیست. می دونین چی می گم؟ همه هستن ولی نیستن. چقد مزخرفه این دوره.کاش می شد همه این چیزارو قطع کرد و مثه قدیم زندگی کرد. بدون اینستا و تلگرام و کوفت و... کاش ..
-
مکالمه من و سیروان خسروی
18 فروردین 1396 17:37
سیروان:تعجب نکن اگه بی منطق تو رو دوست دارم من: والا من اصن بهت فکرم نکردم! سیروان:اگه تموم نمیشه اصرارم اگه با تو دنبال تکرارم تکرارم من: خب ادم حوصلش سر میره از تکرار! سیروان:تعجب نکن اگه از هر کسی جز تو بیزارم من: مریض منزوی! سیروان:اگه این شبا خیلی بیدارم من: ساعت5به بعد چایی نخور کم کم خوب می شی سیروان: اگه با تو...
-
از تو حرکت، از خانومیان برنامه
16 فروردین 1396 23:51
می خوام برم تو کار برنامه ریزی برای آدما. رایگانا. کاملا رایگان. یهو یکی بهم پیام داد و باعث شد اینجوری فکر کنم. خب شما شغل و میزان درامد و ساعت کاری و ارزوها و علاقه مندیهاتونو بهم می گین. منم می شینم فکر می کنم و براتون برنامه می ریزم و شما طبق برنامه ی من پیش می رید و خیلی هم خوشحال می شید. چطوره؟ فقط من برنامه هام...
-
عیب
15 فروردین 1396 23:29
خیلی سخته آدم رفتار بد خودشو بشناسه. مثلا همیشه راحت می شه گفت ایرادای طرف مقابل چیه. اما وقتی به ایرادای خودمون فکر میکنیم چیز خاصی به ذهنمون نمی رسه. برای همینم هست که همیشه تو هر بحثی فکر می کنیم حق با ماست. در حالیکه طرف مقابلم فکر می کنه حق با خودشه! خیلی دلم میخواست ایرادای خودمو بدونم. خیلی زیاد بهش فکر کردم(...
-
کفش پاره ی آریو
15 فروردین 1396 12:31
متن زیر رو آریو نوشته گفته بذارم تو وبلاگم :دی اینو بعد از خوندن اون پستی که اسمش بود "خشتک پاره ی من" نوشته!:دی میخ کفش من از تمام تراژدی های گوته دردناکتر است. - مایاکوفسکی- اول و دوم راهنمایی یه معلم علوم داشتیم که آدم باحالی بود. منم که عاشق ---- بازی با چیزای اینجوری بودم ( مثلن هربار برای کلاس درمورد...
-
The way you look at me
15 فروردین 1396 00:59
امروز یه کم پیانو تمرین کردم. یه عاااالمه ورزش کردم.(از اول عید هر روز ورزش می کنم)!!!!!!!!!!!!!!!! بعد رفتم حموم و بعدش دو تا لسن پلن خوب نوشتم برا فردا. خوبی بزرگتر شدنم این بود که یاد گرفتم چجوری به چیزایی که ناراحتم می کنه کمتر فکر کنم. البته شاید ته دلم بمونه یا شاید از پس بعضیاش بر نیام. ولی تا درصد خیلی زیادیش...
-
خانومیان، مشاور خانواده
14 فروردین 1396 00:00
شب آرومی رو می گذرونم. دقیقا برعکس واحد بالایی که دارن همه چیو پرت میکنن به در و دیوار و به هم فحش می دن. اونم بعد از سیزده بدر! با این خستگی، کی حال دعوا رو داره؟ بگیرید بخوابید خب! :| چرا آدما وقتی با هم دوستن، حاضرن هی از خودشون بگذرن و حرف، حرف طرف باشه. بعد که می رن زیر یه سقف، بعد از چند سال، تو دعواها همش سعی...
-
من و دریا
13 فروردین 1396 15:15
صدای گریه ی خاله م رو پشت تلفن شنیدم که از بیمارستان زنگ زده بود اونطوری بخاطر شوهرش ناراحت بود و اشک می ریخت. برام مهم نبود تولدمه یا سیزده بدره یا هر کوفت دیگه ای. مهم خاله م بود و اشکایی که روی صورتش می ریخت. اینکه ساعت پنج صبح چه فاجعه ای رو دیده. چقدر ترسیده. چجوری دوییده در خونه همسایه ها و کمک خواسته. چجوری...
-
خشتک پاره ی من
12 فروردین 1396 15:33
خشتک شلوارم خیلی وقت بود که پاره شده بود. اول دبیرستان بودم. هی یادم می رفت به مامانم بگم شلوارم پارست. هر روز صبح اول جوراب می پوشیدم پاچه ی پیژامه م رو فرو می کردم توی جورابم و شلوار خشتک پارمو می پوشیدم و می رفتم مدرسه غیر انتفاعی. خاله م هر سال اصرار می کرد که اسممو بنویسن تو همچین مدرسه هایی. اون موقع تازه اتوبوس...
-
عید
11 فروردین 1396 21:17
یه لحظه سرم داشت از درد می ترکید. چای خوردم خیلی بهتر شدم. دلم حس خمیر دندون می خواد. بعد از این پست مسواک می زنم. همینجوری برا فان. عید پر باری بود. گرچه سخت و دیر گذشت ولی به همه چی رسیدم. حالا هم که دارهه تموم می شه اصلا ناراحت نیستم. بهتره برگردم به زندگی عادی تر. هر روز (به جز یه روز که خونه خاله دعوت بودیم)...
-
متوجهین؟
10 فروردین 1396 21:15
امروز مامان و خاله رفتن خونه ی اون یکی خاله و من گفتم می خوم خونه بمونم چون دلم برای آزادی توی خونه تنگ شده بود. متوجهین چی می گم؟مثلا به محض اینکه مامانتون از خونه بره بیرون می تونین چه کارایی کنین؟ می شه لپتاپو روشن کرد دو قسمت از سریالbig bang theory رو دانلود کرد و تا دانلودش تموم بشه از یخچال آلبالو و بیسکویت...
-
باید
7 فروردین 1396 12:28
می خواستم بنویسم دیشب بدترین شب زندگیم بود. بعد دیدم دروغه! چون از این شبا خیلی داشتم و خیلیا هم دارن و این کاملا عادیه و جزئی از زندگیه اگه یه شب خیلی گریه کنی یا از چیزی دلگیر باشی یا حس کنی الان گلوت از این همه بغض می ترکه و چون فکر میکنی اون شب، بدترین شب زندگیته، این حس چند برابر می شه چون احساس بدبختی می کنی....
-
عجیبا غریبا
5 فروردین 1396 15:33
یکی از اخلاقای عجیبی که مامانم داره اینه که... مثلا فکر کنین من نشستم اینجا دارم کتاب می خونم یا تو اتاقم پیانو تمرین میکنم و یکی ( مثلا دختر خاله م) زنگ می زنه و در حین حرف زدن با مامانم می پرسه خب خانومیان(یعنی من) چیکار میکنه؟ مامان می گه هیچی دراز کشیده! یا می گه: هیچی داره راه میره واسه خودش. یا می گه: بیکار...
-
داره تموم می شه
4 فروردین 1396 16:33
باید الان یه کمی ارایش کنم موهامم شونه کنم لباس مناسب بپوشم بعد برم ناهار بخورم بعدش مسواک بزنم بعد دوباره ارایشمو درست کنم :| بعد منتظر مهمونا باشم. روز چهارمه و چیزی تا پایان تعطیلات و رفتن به محل کار و فعالیت و وقت کم اوردن و خستگی حاصل از فعالیت زیاد نمونده. و زندگی یعنی همین. یعنی کار و موسیقی و موسیقی و کار و...
-
چرا عید سعید؟ چرا خانومیان نه؟ یا آریو؟
2 فروردین 1396 21:00
بعد از یه عید دیدنی دلپذیر اونم از صبح و به صرف ناهار، نشستم تو هال با چای و باقلوا و هایده هم داره واسم می خونه. دیگه چی از این بهتر؟ با اینکه خیلی دلم برا خونمون و اتاقم تنگ شده بود ولی خیلی خوش گذشت. الان دلم می خواد دیوار خونمونو ببوسم بس که اینجا رو دوست دارم. انگار همه ی دیوارا و کتابا و باقلواها و پیانو و تی وی...
-
تیچر
29 اسفند 1395 21:24
روزای خیلی خوبی رو پشت سر گذاشتم. تو تولد که دیگه فوق العاده بود ولی حسش نیس دقیق بنویسم. کلا خیلی خوش گذشت جای همتون خالی امروز مینا اومد اینجا. به زووووور بهش پیانو یاد دادم. الان جای نت های دو ر می فا سل رو بلده ولی میگه دوست نداره ادامه بده=))) با اینکه تونست تمریناتو انجام بده ولی میگه خیلی انرژی میگیره ازم. خیی...
-
دیگه اینجوریا
26 اسفند 1395 22:55
اونروز که گفتم بعد میگم کجا رفتم، رفته بودم خیاطی. اصلا مانتومو خوب ندوخته و یه جورایی پارچه م حروم شد ولی اصلا برام مهم نیست چون من کلا به لباس فکر نمی کنم ولی کار بدی می کنم. لباس چیز مهمیه. شما مثل من نباشید. دیروز تو کلاس پیانو افتضاح بودم. یعنی میخواستم سرمو بکوبم به دیوار. حالا بگو چرا؟! چون پیانوشونو عوض کردن....
-
کتاب
26 اسفند 1395 14:42
دوستای کتابخون و مهربونم، دو تا پست آخر اینستام کتابایی که تو سال95 خوندم معرفی کردم. حتما ببینید و ستاره دارارو بخونید
-
سرخی من از اون
25 اسفند 1395 00:06
ساعت دوازدهه. با اینکه خیلی غذا خوردم( از آجیل و آلبالو و دنت :| بگیر بروووو تا کاچی و انواع میوه ها :| ) اما همچنان گشنمه :دی بترکی خب چقد می خوری!!! یکی از بهترین چهار شمبه سوری های زندگیم بود چون همش خوردم و از پنجره به آبشاری و بالن آرزوهای همسایه ها نگریستم. وسطش برقمونم رفت! هر لحظه فکر می کردم الان می ریزن...
-
لالا
24 اسفند 1395 17:51
تعطیلات جونم شروع شد. سعی کردم ساعت 9.30 از خواب پا شم و از ساعت10 تمرینمو شروع کنم. بعد از ناهارم تمرین کردم و بعد با مامان یه چیز خوشمزه درست کردیم خوردیم. الانم دارم یه فیلم دانلود میکنم که ببینم. ولی خیلی خوابم میاد. امیدوارم زود شب شه بخوابم. یعنی حتی این پستم به زور گذاشتم.