-
عرضه اولیه زپرتی
29 شهریور 1394 12:22
ساعت 8.30 بیدار شدم ولی چون می دونستم ساعت 10 دانش اموز دارم دوباره به زور خوابیدم تا 9.30! همیشه وقتی بدونم قراره یه کاری انجام بدم، بیشتر می خوابم! چون فکر می کنم اگه کم بخوابم نمی تونم کارمو درست انجام بدم! این مشکل بزرگیه! باید رفعش کنم. بیدار شدم و از سهمی که خریده بودم هم کاملا مطمئن بودم. به هر حال عرضه اولیه...
-
عنوان
25 شهریور 1394 21:29
دیروز برا خاله م تولد گرفتیم. خودش از بیرون کیک گرفته بود و منم شمع 60 سالگی گرفتم. از صبحش خوشحال بودم.. ولی مهمونایی که دعوت کرده بودیم، زیاد خوب نبودن و یه جورایی اگه نمیومدن بهتر بود. برا همین خاله م خیلی ناراحت بود. منم می دونم آدم حساسیه، گفتم خودم برات کیک درست می کنم امروز با مامان دریل و خودش و عمه ش جشن...
-
همه ساختمونیاااااا
25 شهریور 1394 12:50
از هر چه بگذریم سخن عرضه اولیه خوش تر است... بله کلیک
-
بله
22 شهریور 1394 11:13
بازار بورس بسیار گند شده و اصلا باورم نمی شه که ثـ.ـتران بیشعور اینجوری داره بازی در میاره. یا ولــ.ــصنم احمق خجالتم نمی کشه! امروز تولد خالمه. براش کیک درست کردم. چون یه سری مهمون داره که من باهاشون راحت نیستم، امروز نمی رم خونشون و مامان کیک رو می بره. چند روز دیگه دوباره کیک درست می کنم و می رم پیشش. با اینکه می...
-
تعطیلات
22 شهریور 1394 00:16
تعطیلاتم از پنج شنبه شروع شده. تا همین امروز تو شوک بودم! بعد از این همه کار، حالا هر روز کلی وقت دارم. از ذوق زیاد، نمی دونم اول کدوم کارو انجام بدم. کلی حواس پرت شدم! مثلا وقتی از کتاب خوندن خسته میشم می بندمش و یادم میره تا کدوم صفحه خوندم. حتی یادم میره علامت بذارم. هرموقع تعداد خودکارایی که میخرم بیشتر میشه یعنی...
-
بازم از تاثیرام می گم براتون :دی
17 شهریور 1394 12:10
من خیلی آدم تاثیر پذیری هستم. دیگران می تونن خیلی راحت روی من تاثیر بذارن. لهجه، حرکات دست، حرف زدن، طرز فکر، و تقریبا تمام کارام می تونه متاثر از کسایی باشه که بهشون فکر می کنم یا باهاشون زیاد حرف می زنم. خب این همیشه مفید نیست و من مجبورم تو انتخاب دوست و آدمای اطرافم به دقت بیشتری نیاز داشته باشم. کسایی توی زندگیم...
-
لاکی
15 شهریور 1394 23:22
اگر آدم حساسی هستید، این پست رو نخونید. پریروز یه لاک پشت مرده دیدم. یه ماشین از روش رد شده بود و یه نفر انداخته بودتش کنار خیابون. مورچه ها مگس ها روش بودن و می خوردنش. یه کم حالم بد شد. دیروز دیدم که کلا خورده شده و فقط لاکش مونده و یه کم از پوستش. حالت تهوع شدیدی بهم دست داد. تنم خیس عرق شده بود. عرق سرد. قلبم تند...
-
ابله
15 شهریور 1394 13:07
دیروز یکی از اون روزایی بود که حال روحی و جسمیم با هم بهم خورده بود(جمله رو!). توی راه اموزشگاه فکر کردم دیگه حتما از حال می رم. چند بار توی راه وایسادم و دیوارو نگه داشتم تا نیفتم. با هر بدبختی بود رسیدم اموزشگاه اب قند خوردم که مثلا حالم خوب شه. گه ترین روز ممکن رو گذروندم با اینکه دو تا از کلاسام گودبای پارتی گرفته...
-
دریل خنگ
11 شهریور 1394 12:30
وقتی خیلی کوچیک بودیم، یه روز خانم دریل دستش درد می کرد. اومده بود خونمون بازی کنیم. اون موقع ها من یه بازی اختراع کرده بودم به اسم "فکر کردن". خانم دریل از این بازی متنفر بود و می گفت حوصله ش سر می ره. بیشتر به خاطر همین با هم قهر می کردیم. (بازیش اینطوری بود که می نشستیم یا دراز می کشیدیم :دی و بعد فکر می...
-
تیچر
10 شهریور 1394 22:57
می دونین که ما تیچر به ازای هر جلسه ای که میریم توی کلاس حقوق می گیریم. مثلا فروردین ماه که نصفش عیده، حقوقمون خیلی کمه و مثلا مرداد ماه که کامل می ریم حقوقمون بیشتره. خب امروز که حقوق رو گرفتم و نسبت به ماه های دیگه کمی بیشتر بود، مدیر آموزشگاه با یه لحنی گفت: مثه اینکه این ماه فشار زیادی روت بوده ها. دوست داشتم بهش...
-
55 تا کتاب انگلیسی
9 شهریور 1394 12:33
سلام! دوست دارین 55 تا کتاب عالی انگلیسی داشته باشین؟ اون هم نه به صورت خلاصه شده! بلکه کامل ! این کتابا رو اگه بخواین بخرین هر کدوم بیشتر از 30 یا 40 تومن یا حتی خیلی بیشتره! البته منظورم نسخه اصلیشونه ها! به ایـــــن سایت برید و دانلودشون کنید. کل کتاب ها با هم 27 مگابایته. فرمت کتاب ها epub هست که می تونین با نرم...
-
خسته
8 شهریور 1394 12:19
یکشنبه ها و چهارشنبه ها یه دانش اموز دارم که میاد خونمون. کتاب headway رو می خونیم. در کنارش هر روز یه متن ساده از کتاب قدیمی steps to understanding هم بهش می دم که خلاصه ش رو بهم بگه و کتاب word skills اگر وقت شد میخونیم اگر نه هم می گم خونه بخونه و جواب بده. قرار بود یه ربع آخر کلاس هم انیمیشن نگاه کنیم و در موردش...
-
هزار تومنی
5 شهریور 1394 22:25
من: یه هزار تومنی تو خیابون دیدم. اصلا بهش توجه نکردم. به خودم گفتم یه هزار تومنی نمی تونه باعث بشه من خم بشم و برش دارم. مامان: به خاطر مامانت چی؟ برش می داشتی می دادیش به من. عقل تو کله ت نیستا. من : :|
-
سام
4 شهریور 1394 12:07
همیشه کلاس خردسال برام پر از خاطره های خوبه. گفته بودم یه دانش آموز دارم اسمش سامه ولی به "س" می گه "ش". جدیدا فهمیدم که به "ز" هم می گه "ژ".. جالبه بدونین که از همه هم زرنگ تره و سعی داره همش تقلب برسونه تا بقیه هم جایزه بگیرن. فقط مشکل اینجاست که بقیه نمی فهمن که سام اشتباه...
-
کمپین ثنا
2 شهریور 1394 22:26
به همکارام گفتم می خوام چاق شم. همه گفتن نه مگه دیووونه ای؟ همینجوری فرم هیکلت خوبه و اگه چاق شی پشیمونی می شی و این چرت و پرتا بعد دیدم من هم خیلی غذا می خورم هم اصلا ورزش نمی کنم و با این حال اون طفلیا که همش تو رژیم و در حال ورزشن، به من می گن هیکلت خوبه، می خوام یه کمپین بزنم به اسم: We Hate Moving آره
-
اتلاف
2 شهریور 1394 13:02
می دونین چند ساعت در روز رو بدون اینکه بهش توجه کنین هدر می دین؟ خود من وقتی از خواب بیدار میشم تا برم صبحونه بخورم دقیقا 45 دقیقه طول می کشه و بعد از صبحونه تا اماده بشم که روزمو شروع کنم نیم ساعت می ره بعد که کارمو شروع کنم(کتاب و درسو ...) ساعت 12.30 می شه و چون گشنمه تا یک دیگه کار نمی کنم. یا توی وبلاگم می نویسم...
-
نامه به ایت
1 شهریور 1394 13:22
ایت(عروسک آبی من) که یه عمره کنارمه و تو همه لحظه های زندگیم تو بغلم موند و یه لحظه هم نذاشت فکر کنم از دستش می دم. حتی وقتی نگران بودم که نکنه در طول زمان کهنه بشه و از بین بره، دستمو گرفت و گفت تا آخرین ذره ی نَرمالوی وجودش با منه. وقتی کتاب می خونم آروم می شینه نگام می کنه. هر انیمیشنی که من بگم ببینیم، نه نمی گه....
-
اعماق ِ ثنا
1 شهریور 1394 00:59
هیچ کس تورو اندازه ای که خودت، خودتو دوست داری، دوستت نداره و نخواهد داشت. حتی مامان و بابات. هیچ کس بیشتر از خودت عاشقت نیست. حتی کسایی که خودکشی می کنن هم این زندگی رو لایق خودشون نمی دونن و تصمیم می گیرن بمیرن. حتی اونایی که از عذاب وجدان خودکشی می کنن، اون گناه رو مناسب شخصیت خودشون نمی بینن و می خوان بمیرن....
-
پست ِ خَری
31 مرداد 1394 11:31
تاحالا نشده بود که سه تا کتاب رو همزمان بخونم. نهایتا دو تا رو همزمان شروع می کردم. چهارمین کتاب شرلوک هولمز(ترجمه کریم امامی) رو شروع کردم با جنایت و مکافات (داستایفسکی) بعد همکارم یه کتاب کوچولوی انگلیسی بهم داد(love story) که اونم توی اتوبوس شروع کردمو نتونستم نخونمش. حالا اینا همه هیچی! بدبختی جدیدم سریال فرار از...
-
سلفی
29 مرداد 1394 22:58
مامان دریل: بیا از رو به رو عکس بگیریم مامان من: از رو به رو نه! بگو "سلفی" مامان دریل: سِرفی؟ مامان من: سِللللفی مامان دریل: ینی چی؟ مامان من: ینی از رو به رو
-
ما را به خیر تو امید نیست، شر مَرسان
28 مرداد 1394 10:57
دیشب به محض ورود، مامان گفت نیم ساعت دیگه دریل و مامانش میان خونمون. می تونین تصور کنین چهره م چطور از این به این تغییر کرد. ولو شدم روی مبل و حتی نمی تونستم مقنعه م رو از روی سرم بردارم. مامان می گفت گرمه پاشو برو دست و صورتتو بشور بیا شام بخور. ولی مگه می شد؟! تمام اعضا و جوارحم بی حس بود. فقط زل زده بودم به...
-
نمی فهمم
27 مرداد 1394 10:42
وقتی یه بخش از یه درس رو نمی فهمم، دلم نمیاد ازش بگذرم. از طرفی، هرچقدر می خونمش نمی فهمم... نمی دونم باید چیکار کنم. یکی از همسایه ها باهام تماس گرفت و گفت میخواد بیاد پیشم کلاس مکالمه. هنوز نمی دونم سطحش چیه و فقط گفتم باشه خودم باهات تماس می گیرم. من واقعا این قسمت از درس رو نمی فهمم ... , و اینکه بدجوری اینجا گیر...
-
ممارست
25 مرداد 1394 09:45
موضوع بعدی که می خواستم بگم... یه عده کلا فضول و حرّاف هستن. این عده با دیدن کلمه ی "comment" یا جمله " نظر بدهید" توی وبلاگ ها یا شبکه های اجتماعی، چنان از خود بیخود می شن که چشمشون رو می بندن و شروع می کنن به نشون دادن شخصیت چیپ خودشون. اونا فکر می کنن که با فشار دادن این عبارات، حق این رو دارن...
-
ما، بغض با این جماعت فکاهی
24 مرداد 1394 10:01
خیلی حرفا بود که می خواستم بنویسم و از اونجایی که زیاد وقت ندارم یه موضوع را از بینشون انتخاب کردم تا هم ذهنم ازش خالی بشه و بتونم بیشتر تمرکز کنم هم اینکه یه چیزی نوشته باشم.. همون طور که قبلا فخر فروخته بودم :)) من از بین تمام دوستام اولین کسی بودم که کامپیوتر خریدم :)) نخندین! ادامه ش جدی تره. منتها همیشه اطرافیان...
-
رو اعصاب
20 مرداد 1394 21:14
پشت تلفن خاله: ثنا جان می گن یه چیزی اومده به اسم مِستِرگرام. مثل فیس/بوکه اما از اون بهتره! آره؟ من: آره. اینستاگرامه. عکس می ذارن. خاله: آره شنیدم مقاله های(!!!) خوبی توشه. زحمت می کشی این دفعه اومدم خونتون برام بذاری(!) ؟ من: می ذارم. خاله: بعد یه چیز هم هست. اسمش هست ایمو(imo) اونم بی زحمت برام بذار که بتونم با...
-
به حرف نیست
16 مرداد 1394 20:42
همیشه در حال آزمایش کردن بودم. یه حساسیت عجیب به تک تک جمله هات. یه تلاش روزمره برای پیدا کردن علاقه بین حرفات. مثلا مطمئن شم که دوسم داری. مثلا از هر جمله ت هزار جور تعبیر خوب دربیارم. اونم به زور. همیشه منتظر بودم. منتظر تر از تو توی جمعه ها. منتظر یه روز خوب که تو خوشحال باشی و بدون دغدغه عقب موندن از سِنِت و بقیه،...
-
Angry Teacher
15 مرداد 1394 20:49
اصلا دوست نداشتم از خواب بیدار شم. وقتی صدای زنگ بیداری رو شنیدم، یکی از چشامو باز کردم و ساعت گوشی رو روی یه ربع دیگه گذاشتم و دوباره خوابیدم. ولی حیف که یه ربع هم گذشت و من بیدار شدم. با فحش بیدار شدم. به همه فحش می دادم با عصبانیت لباسامو پوشیدم و کرم ضد افتاب زدم. بدون اینکه بخوام از چشمام اشک می ریخت. صبحونه رو...
-
آدم باش!
12 مرداد 1394 22:16
بعضیا حرف زدن بلد نیسن. تقصیر خودشون نیستا. خب خونواده و محل زندگیشون طوری بوده که اینا یاد نگرفتن چی باید بگن چی نباید بگن. البته بعضیا از روی دور از جون بیشعوری اینکارو می کننا. اما خب این آدمی که من میشناسم فقط بخاطر این که تو محیطی بزرگ نشده که بهش یاد بدن چطور برخورد کنه اینطوری رفتار می کنه. یه جورایی هممون...
-
«ثنا خانمی در قاب صدا»
11 مرداد 1394 22:13
گفته بودم که وقتی بخوام این کتابارو به کتابخونه پس بدم نمی تونم خودمو کنترل کنم و باز می رم کتاب می گیرم. قول می دم، قول دخترونه، قول خانومیانه که دیگه آخرین بار باشه و بعدش کتابای نخونده ی خودمو بخونم! قول دادم دیگه! سه تا کتاب شرلوک هولمز گرفتم توی اتوبوس یکیشو خوندم و انقد جذبم کرد که نفهمیدم کی رسیدم اگه حواسم...
-
از همه چی
10 مرداد 1394 11:31
خواستگار سمج مزاحم کنه دوباره با شماره نا شناس بهم زنگ زد و دوباره اصرار کرد و منم حسابی حالشو گرفتم. بعد به پسر داییم گفتم که این پسره مزاحمم می شه. پسر داییم چند تا سوال از من پرسید که فهمیدم خواستگار عوضی به دروغ حرفایی از ظرف من زده و برای همینه که داییم اینا از ما ناراحتن! منم سریع آماده شدم با مامان و خاله رفتیم...