-
از اعماق ثنا به اعماق فرزانه
14 دی 1394 13:00
وقتی کسی ازم می خواد راجع به چیزی بنویسم خیلی استرس می گیرم و نمی دونم چی بگم! می ترسم آخرش با خودش بگه: همین؟؟ چقد چرت! فرزانه گفته از چیزی ناراحته و من نمی دونم از چی ولی گفته از اون نوشته های "اعماق ثنا" بذارم. برای اینکار باید برم توی اعماق خودم:)) و ببینم وقتی ناراحتم چه چیزی باعث می شه زود خوشحال بشم....
-
وقتی با هایده می نویسم...
14 دی 1394 11:38
یه نفر بود قرار بود براش سهم بخرم. چند تا معامله کردم رفت تو سود. بعد و.لصنم خریدم. که این سهم نه می رفت بالا نه می اومد پایین. این ادم بدون هماهنگی با من رفت سهماشو فروخت و یه سهم دیگه خرید. اگر این کار رو نمی کرد الان تو سود بود و چندین معامله دیگه هم براش انجام داده بودم. منتها فروخت و بعد با اون سهمی که با خبر...
-
کلاس نوجوان
13 دی 1394 22:19
شنبه اولین جلسه کلاسم با اون پسرای نوجوان بود. قبل از کلاس یکی از همکارام گفت تو کوچولویی مواظب باش عاشقت نشن. یکی دیگه هم گفت آره همیشه تو کلاسای نوجوان ما یه جوری رفتار می کنیم که یه وقت اونا بهمون وابسته نشن. منم برا اینکه جو بدم گفتم دست من که نیست. اونا خودشون عاشقم می شن. خندیدیم و من با تنفر وارد کلاس شدم....
-
الان کلاس گذاشتم مثلا
12 دی 1394 22:12
باید برم حموم. اصلا حاااال ندارم تکون بخورم. می خوام بخوابم فقط. اون چیزی که می خواستم بگم اینه: همیشه وقتی با یکی حرفم می شه به جا اینکه بدی های خودمو به روم بیاره، از بدی های بابام میگه:)))) یعنی هیچی نداره از من بگه! این یعنی ثناااا دمت گرم. یه چیز دیگه م اینکه یه سریا بودن به من می گفتن ثنا تو شاید بتونی خیلی کارا...
-
ولی مجبورم!
12 دی 1394 14:51
امروز که تلگرام چند ساعت قطع شده بود، خیلی احساس خوبی داشتم. دلم میخواست تلگرام و هرچی که شبیه ش هست برای همیشه قطع بشه. اصلا حس خوبی بهشون ندارم ولی مجبورم داشته باشمشون. مثلا تلگرام رو بخاطر گروه همکارام و بهاره باید داشته باشم. خیلی از تعطیلیارو همونجا می فهمم. بهاره هم که خودش می دونه چرا. واتساپ رو بخاطر گروه...
-
شرلوک در حاشیه :))
11 دی 1394 21:42
اصلا از کانن دویل انتظار نداشتم که اینجوری بنویسه. حالا درسته که آخرش یه کم هیجان داشت ولی واقعا در مقایسه با کتابای دیگه ش این یکی افتضاح بود :| اولا که شرلوک هولمزش کم بود. همش بقیه بودن. بعدشم خیلی مسخره یهو وسطش اومد یه داستان دیگه رو تعریف کرد و بعد چسبوند به داستان اولیه. حالا درسته تو کتاب "اتود در قرمز...
-
ضایع
11 دی 1394 08:28
انقد بدم میاد از این پسرایی که زیر عکس دخترا کامنت میذارن و از قیافه دختره تعریف می کنن. وای یعنی ضایع ترین آدمای روزی زمینن! یکی یه جا برا یکی نوشته بود من هر روز عکس تورو میبینم تا روزمو با انرژی شروع کنم. حالا دختره اصن اینو نمی شناسه ها! وای خیلی کار ضایعیه!
-
تا سه نشه
10 دی 1394 09:51
صبح بخیر دوستان در حال صبحانه خوردن هستم. یه کم دیگه دانش اموز عزیز میاد. خواستم به اطلاعتون برسونم که من برای بار سوم(تو همین امسال) سرما خوردم. درسته که از آمپول نمی ترسم ولی دیگه حوصله اینکارارو ندارم :|
-
پر خوری
9 دی 1394 22:16
دوشنبه تولد همکار بود. هممونو دعوت کرد تو یه کافی شاپ، یه کیک خوشمزه خرید و البته ما چیزای دیگه هم سفارش دادیم و بعد عکسو این چیزا. کلا خیلی خوش گذشت. جو صمیمی بود و همه می خندیدیم. روز بعد مامان رو شام بردم بیرون و حسابی خوش گذروندیم دو تایی. هوا هم خیلی سرد بود ولی کلا چسبید. کتاب شرلوک رو تا نصف خوندم و با اینکه دو...
-
alright
6 دی 1394 22:37
من: هرموقع خواستی به من بگی "باشه" بگو alright مامان : باشه من: :|
-
سیکستین
5 دی 1394 22:46
فردا اولین روز ترم جدید اموزشگاست. مثه همیشه هر روز می رم سر کار. همیشه روزای اول ترم پاهام خیلی درد میگیره چون که عادت ندارن اون همه وایسن :)) نمیخوام زیاد به این موضوع اهمیت بدم که کلاس نوجوان بهم دادن. چند وقت پیشا تو کلاس سیاه قلم، اون خانومی که استاد ماست داشت سن یه هنرجوی!!!! جدید رو می پرسید. و بقیه هم سنشونو...
-
مخمصه(؟)
4 دی 1394 01:28
ترم یک، دو ی دانشگاه که بودم یه شب طبق معمول تو یکی از این چت رومای آموزش زبان انگلیسی بودم و یه کاغذ و خودکار هم دستم بودکه اگه اصطلاح جدیدی می بینم بنویسم. اونجا بر حس اتفاقاتی که توی اون چت روم افتاد، با یه پسر اصفهانی آشنا شدم که فکر میکنم سه چهار سالی از من بزرگتر بود.دقیق یادم نیست. اول بحثمون راجع به زبان بود و...
-
Shelfie
3 دی 1394 12:27
خواب دیدم Adele اومده خونه خاله م. یه دکتر هم بود داشت ازش آزمایش خون می گرفت. Adele هم زیر لب می خوندhello from the other siiiiiiide یه خواب دیگه هم دیدم که یه کم وحشتناک بود! ولی چون یه مقدار بی تربیتی هم بود نمی تونم تعریفش کنم. راااااستی! یه خبر خوب! اون کتابخونه رو که کشیده بودم به نجار دادم. گفت تو رشته ت طراحی...
-
:|
3 دی 1394 00:06
من الان خیلی خوشحالم.همینطوری الکی. یه کم استرس دارم چون یادم نیست که همه نمره ها رو دادم به اموزشگاه یا نه. ولی خوشحالم. یه کمم دلم برا خودم می سوزه. نه الان که فکر می کنم میبینم دلم خیلی برا خودم می سوزه. . . بفرما! دیگه خوشحال نیسم. . .
-
یلدا
2 دی 1394 13:12
می دونین که دختر خالم یه ماهی میشد که با ما قهر بود چون یه شب سر زده اومدن خونمون و من رفتم اتاق لباسمو عوض کنم و همین بهش برخورده بود. شب یلدا زنگ زد به خالم گفت هم تو هم ناهید و ثنا خونمون دعوت هستین(ناهید ایز مای مام). یعنی خودش بهمون نگفت که دعوتیم. خالم که به مامانم گفت، مامانم خودش خونشون زنگ زد گفت ما بیایم...
-
چندش
1 دی 1394 13:29
این ترم بهم سه تا کلاس نوجوان دادن. یکیشون رو مطمئنم که پسرن. اون دو تای دیگه رو نمی دونم! من این همه بهشون گفتم از کلاس نوجوان خوشم نمیاد.مخصوصا پسرا. بازم کار خودشونو کردن. آخه چرا باید شرایط کاریم طوری بشه که توش احساس راحتی نکنم؟ چرا وقتی می تونم از کلاسای بچه های دبستانی لذت ببرم باید برم تو کلاس پسرای گنده ی بی...
-
یلدا
30 آذر 1394 11:01
با صورت نشسته و روی کثیف ناخن دراز واه و واه و واه نشستم پشت لپتاپ. یه 45 دیقه ای می شه. برای یه نفرکه سهم خریده بودم دیروز پریروزا، با سود 2.47 درصد خالص امروز فروختم. برای دو نفر دیگه اما دیر رسیدم و نشد بفروشم. امشب خونه دختر خالم اینا دعوتیم. همون که اومده بود اینجا سر زده با شوهر و بچه ش و من چون رفتم تو اتاقم...
-
I am Sherlocked
29 آذر 1394 12:29
دیشب تو کلاس سیاه قلم شاگردای دیگه هم بودن. همشون 32 ساله و مجرد. خیلی شاد و سرحال بودن و البته خیلی هم هنرمند. بعدم یکیشون منو تا دم درمون رسوند! هرچقد اصرار کردم بین راه پیادم کنه قبول نکرد! خیلی زحمتش شد بیچاره. من کاملا مخالف مهربونی هستم. یعنی اصلا دلم نمیاد محبت رو خرج هرکسی بکنم. اینایی که میگن به همه محبت کنید...
-
سلام
28 آذر 1394 11:57
امروز بعد از صبحانه برای چند نفر سهم خریدم و بعد دو قسمت از آنه شرلی رو دیدم. ظرفارو شستم و موهامو مثه آنه شرلی بافتم و یه کمی آرایش کردم و بعد همکار جون پیام داد و گفت موافقه که امروز بریم کلاس سیاه قلم. اخه همیشه سه شنبه ها می ریم. امروز استثنائا میریم ببینیم بچه های شنبه چطورن. الانم میخوام ادامه کتابمو بخونم.
-
HELLO
26 آذر 1394 15:24
محاله وقتی آهنگ hello از ادل(Adele) رو می خونم مامانم جواب سلاممو نده :| من:hello مامان: علیک هلو من: it's me مامان: چی؟ من: با تو نیسم :|
-
رک
25 آذر 1394 19:21
خیلی ناراحتم و سنگینی ای رو به اندازه وزن یه کوه روی قلبم حس می کنم. تنها جایی که توش راحت بودم همین وبلاگم بود که دیگه اینجا هم از دست دادم. و الان نمی تونم بنویسم چرا ناراحتم. قبلنا وقتی آرام وبلاگمو می خوند، هیچوقت راجع به نوشته هام باهام حرف نمی زد. می دونست من از این نوشته ها جدام. بدون اینکه من بهش بگم! اما...
-
ثنا و فشار خون
24 آذر 1394 18:19
صبح از رو تنبلی فقط یه شیرینی خوردم و راهی کلاس هنر(!) شدم! با اینکه همیشه می دونم باید یه خوراکی شیرین با خودم داشته باشم، بخاطر بارون و چتر و اینا حوصله رفتن به مغازه رو نداشتم و گفتم بالاخره یه شکلات که اونجا پیدا می شه! یعنی انقد بی مغزم که فکر کردم از ساعت ده تا دو با یه شکلات می تونم سر کنم! توی کلاس بعد از نیم...
-
خودمو می گم
24 آذر 1394 09:10
اینایی که ساعت 8.30صبح بیدار میشن تو این بارون میرن کلاس طراحی(بخوانید سیاه قلم) رو خیلی تحویل نگیرید! اینا تو رو دربایسی گیر کردن و گرنه اونقدرا هم دنبال هنر نیستن!
-
Sometimes
23 آذر 1394 21:54
من امروز خیلی عجیب بودم. دوست نداشتم زیاد حرف بزنم. فکر می کردم هربار که دهنمو باز می کنم و یه جمله ای می می گم، چیزی ازم کم می شه. برا همین هم خیلی کم حرف زدم و حتی اگر مجبور بودم چیزی تایپ کنم، سعی می کردم از کلمه های کمتری استفاده کنم. هر بار یه بازی جدیدی در میارم. مامان میگه از تنهاییته. بدم میاد که فکر می کنه من...
-
ساختمونیا
23 آذر 1394 13:47
دیروز یه سهم خریدم امروز تو ضرر فروختم. امروز یه سهم خریدم همین امروز تو سود فروختم. و دقیقا سودم اندازه ضررم بود. خوشحالم که حداقل ضرر نکردم.
-
اصل31
22 آذر 1394 20:52
دیشب یه جا خوندم اصل سی و یکم حقوق بشر: هر انسانی می تواند هر کس را که بخواهد دوست داشته باشد! بعد الان سرچ کردم دیدم حقوق بشر کلا 30تا اصل داره. حالا نمی دونم من می تونم هرکس که دلم خواست دوست داشته باشم یا نه! گرفتاری شدیما!
-
کار خیر
22 آذر 1394 14:00
اقا یه رهگذری. . . ادم خیری . . . عابری . . . چیزی از این جا رد شد بیاد این قالب منو که واسه بلاگفا هست تبدیل به قالب بلاگ اسکای کنه واسم اپلود کنه بذاره تو کامنتام. والا جای دوری نمی ره. همه سایت های مبدل قالب رو امتحان کردم. نشده که نشده. پلیز . . .
-
ثنا هولمز
22 آذر 1394 12:48
تو جلسه دوم طراحی(نمی خوام بگم سیاه قلم)یه خانومی به کلاس ما ملحق شد و من آخر کلاس مطمئن بودم که تازه از شوهرش جدا شده. وقتی به همکارم گفتم، گفت نه بابا از کجا می دونی؟ بهش گفتم حسم بهم دروغ نمی گه! دو سه سال هم هست که جدا شده و اصلا حال خوبی نداره. جلسه های بعد فهمیدیم که بله جدا شده و اعصابش بسیار تحت فشاره. خیلی...
-
S.O.S
21 آذر 1394 13:50
سلام. ثنا خانومی هستم. صدای من رو از خونه خاله م اینا می شنوید. جاتون خالی الان ناهار خوردیم. بسیار خوشمزه بود. تنها مشکلی که آدم خونه خاله م اینا می تونه داشته باشه اینه که موقع غذا خوردن حتی وقتی دهنت پر از غذا هم هست خاله و شوهر خاله م مدام میگن چرا نمی خوری؟ چرا تعارف می کنی؟ تورو خدا بخور! خوشمزه نیست؟ بعد هرچقدم...
-
1999
21 آذر 1394 00:22
مثه کلمباین و اون دو تا دانش اموز، دو تا تفنگ گنده بردارم. یکی این دست. یکی اون دست. با لگد درشونو باز کنم و بعد بنگ بنگ بنگ راحت. . .